کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نانوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نانوا
لغتنامه دهخدا
نانوا. [ نان ْ ] (اِ مرکب ) (از: نان + وا، پسوند اتصاف ) نانبا کردی : نان پان [ نان پزخانه ] از پان = وان (فارسی ) . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نان پز. (آنندراج ). کسی که نان می سازدو میفروشد. خباز. (ناظم الاطباء). طالم : سوی نانوا شد سبک باغبا...
-
جستوجو در متن
-
نانوایی
لغتنامه دهخدا
نانوایی . [ نان ْ ] (حامص مرکب ) نانبائی . خبازی . نان پختن . نان ساختن و فروختن . عمل نانوا. رجوع به نانوا شود. || (اِ مرکب ) نانواخانه . تنورستان . دکان نانوا. خبازخانه : ور ز نانواها یک تن به تنوراندازددم نانوایی این معرکه برپا نشود.ایرج .
-
طالم
لغتنامه دهخدا
طالم . [ ل ِ ] (ع ص ) نان پز. ج ، طلمة. (منتهی الارب ). خباز. نانوا. || (اِ) زرنیخ زرد.
-
شکارة
لغتنامه دهخدا
شکارة. [ ش َ رَ ] (ع اِ) آنچه یک باغبان در قطعه ٔ کوچکی از زمین مالک برای منظور خاصی میکارد. || کرمهای ابریشمی که یک نانوا پرورش میدهد و برگهای توت آنرا کسانی که برای آنها نانوا نان می پزد می آورند. (از دزی ج 1 ص 777).
-
مختبز
لغتنامه دهخدا
مختبز. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نان پزنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که نان می پزد و نانوا. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختباز شود.
-
مزدی پز
لغتنامه دهخدا
مزدی پز. [ م ُ پ َ ] (نف مرکب ) مزدی پزنده . نانوا که از خمیر مشتری نان پزد و مزد پختن گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پی فراخ
لغتنامه دهخدا
پی فراخ . [ پ َ / پ ِ ف َ ] (ص مرکب ) تندرو مفرط. گشادباز : بشهری که داور بود پی فراخ شود دخل بر نانوا خشک شاخ .نظامی .
-
چرکچی
لغتنامه دهخدا
چرکچی . [ چ ُ رَ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) نانوا. آنکه شغل نانوایی دارد. رجوع به چرک و چرکچی باشی و چرکچی خانه شود.
-
دستی پز
لغتنامه دهخدا
دستی پز. [ دَ پ َ ] (نف مرکب ) دستی پزنده . دست پز. نانوا که در خانه نان پزد. (یادداشت مرحوم دهخدا).- نان دستی پز ؛ که در تنور نپزند و با ساج و غیره پزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خاصه پز
لغتنامه دهخدا
خاصه پز. [ خاص ْ ص َ/ ص ِ پ َ ] (نف مرکب ) نانوا که نان خوب و گران بها پزد. آنکه نان خوان شاه و امیر و دیگر بزرگان پزد. مقابل خرجی پز که نانوائی است که نان ارزان قیمت می پزد.
-
خبازی
لغتنامه دهخدا
خبازی . [ خ َب ْ با ] (حامص ) عمل خباز. عمل نانوا. نانوایی . نانبایی . || (اِ) دکان خباز، نانواخانه ، نانوایی ، تنورستان ، مِخبَز. || (ص نسبی ) منسوب بخباز. (انساب سمعانی ).
-
نانبا
لغتنامه دهخدا
نانبا. (اِ مرکب ) نان پز. (انجمن آرا)(فرهنگ نظام ). نانوا. (ناظم الاطباء). مخفف نان آبائی که طباخ و خباز باشد. (غیاث اللغات ). رجوع به نانوا شود. || مجازاً، نان فروش . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (فرهنگ نظام ) : و درم نانبا را داد به مهر دقیانوس نانباگ...
-
مندغة
لغتنامه دهخدا
مندغة. [ م ِ دَ غ َ ] (ع اِ) پر که بر نان زنند. منسغة. (مهذب الاسماء). پر کلیچه و نان که از پرهای مرغ و آهن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دسته ای از پرهای دنب مرغ و جز آن که به هم بسته و نانوا، نان را بدان نقش و نگار می کند. (ناظم الاطباء). دسته ا...
-
پیشه وری
لغتنامه دهخدا
پیشه وری . [ ش َ / ش ِ وَ ] (حامص مرکب ) عمل پیشه ور: و طبقه ٔ سوم بعضی را پیشه وری فرمود چون نانوا و بقال و قصاب و بنا و دیگر پیشه ها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 31). بوقت استخلاص ماوراءالنهر و خراسان به اسم پیشه وری و جانورداری جماعتی را بحشر...