کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نام یافتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نام یافتن
لغتنامه دهخدا
نام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) شهرت یافتن . مشهور شدن . شهره گشتن . نامی شدن : نام طلب کردی و کردی به کف نام توان یافت به خلق حسن . فرخی . || به وجود آمدن . هستی یافتن . پدید آمدن . موجود شدن : به نام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش ، زمین آرام از ...
-
واژههای مشابه
-
کین نام
لغتنامه دهخدا
کین نام . (اِخ ) کین ناموس . هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم ) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد. (از ایران باستان ج 3 ص 2412).
-
زنده نام
لغتنامه دهخدا
زنده نام . [ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خوشنام . نیکنام . که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه : کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام . سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود ش...
-
هم نام
لغتنامه دهخدا
هم نام . [ هََ ] (ص مرکب ) آداش . آتاش . (یادداشت مؤلف ). دو تن که به یک نام خوانده شوند : ایا مصطفی سیرت مرتضی دل که همنام و هم سیرت مصطفایی . فرخی .هست چوهمنام خویش نامزد بطش و بخش بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.خاقانی .
-
هونگ نام
لغتنامه دهخدا
هونگ نام . (اِخ ) از شهرهای کره ٔ شمالی ، دارای 150000 تن جمعیت . (فرهنگ عمید).
-
تهی نام
لغتنامه دهخدا
تهی نام . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) بی نام و آنکه جز نام چیزی از وی در میان نباشد. (ناظم الاطباء) : که شاه جهان چون جهان رام کردستم را از عالم تهی نام کرد. نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
زشت نام
لغتنامه دهخدا
زشت نام . [ زِ ] (ص مرکب ) بدنام . مشهوربه بدی و زشتی . بدآوازه . معروف به بدی : چنین داد پاسخ که شیری بدام نیازرد جز مردم زشت نام . فردوسی .به استاد گفت آنچه داری پیام از آن بی منش کودک زشت نام . فردوسی .زنان در آفرینش ناتمامندازیرا خویش کام و زشت ن...
-
راست نام
لغتنامه دهخدا
راست نام . (ص مرکب ) آنکه براستی شهره و نامی شده است .آنکه نام او براستی و درستی بر سر زبانهاست . آنکه نام او براستی مشهور و نامور گردیده است : زبان ترازو که شد راست نام از آن شد که بیرون نیاید ز کام .نظامی .
-
شاه نام
لغتنامه دهخدا
شاه نام . (اِ مرکب ) نوعی از مزامیر. (فرهنگ سروری ) (شرفنامه ٔ منیری ). نوعی از ساز. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
شاه نام
لغتنامه دهخدا
شاه نام . (اِخ ) نام شهری از ولایت شروان . (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء).
-
نام بخشیدن
لغتنامه دهخدا
نام بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور کردن . نامی کردن . || به جاه و منصب رساندن کسی را.
-
نام برآوردن
لغتنامه دهخدا
نام برآوردن . [ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (از ناظم الاطباء).نامدار شدن . شهرت گرفتن . (از آنندراج ) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .خالت به سیه روزی ما نام برآورددر صبح فرورفت و سر از شام برآورد.واله (از آنندراج )...
-
نام برداشتن
لغتنامه دهخدا
نام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نام ستردن : گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند. بیدل (از آنندراج ).- نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن ؛ کنایه از محو و ناپدید کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). معدوم ...
-
نام بردن
لغتنامه دهخدا
نام بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن نام کسی . (ناظم الاطباء). یاد کردن . ذکر کردن اسم : بیاورد برزین می سرخ فام نخستین ز شاه جهان برد نام . فردوسی .ز گرشاسب اثرط نبردید نام همان از نریمان با کام و نام . فردوسی .وندر فکنَد باز به زندان گرانشان ...