کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. (اِخ ) ایالتی است در قسمت جنوبی بلژیک با 365 هزار نفر جمعیت . معادن زغال سنگ و آهن دارد. رود موز از آن می گذرد. کرسی این ایالت نیز نامور نامیده می شود و قریب 32 هزار تن جمعیت دارد.
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. (ع اِ) خون . (منتهی الارب ). دم . (المنجد).
-
نامور
لغتنامه دهخدا
نامور. [ نام ْ وَ ] (ص مرکب ) (از: نام + ور، پسوند اتصاف و دارندگی ، از مصدر بر: بردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). نام آور. خداوند نام و آوازه . مشهور. معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ). مخفف نام آور. کسی که به دلیری یا دانش یا نیکی شهرت یافته باشد....
-
جستوجو در متن
-
کوبجی
لغتنامه دهخدا
کوبجی . [ ب ِ ] (ص ) کوبخی . بزرگوار و مرد نامور. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
نوشزاد
لغتنامه دهخدا
نوشزاد. (اِخ ) نام پسر انوشیروان است : ورا نامور خواندی نوشزادنجستی ز ناز از برش تندباد.فردوسی .
-
نیماور
لغتنامه دهخدا
نیماور. [ وَ ] ( ص مرکب ) نامور. نام آور، در اسامی اسپهبدان طبرستان آمده است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دشمه
لغتنامه دهخدا
دشمه . [ دَ م َ ] (اِخ ) نام یکی از مبارزان ایران . (برهان ):که از تخمه ٔ نامور دشمه بودبزرگی بدانگه در آن تخمه بود.فردوسی .
-
ژرار
لغتنامه دهخدا
ژرار. [ ژِ ] (اِخ ) (قدیس ) نام رُهبان صومعه ٔ برنی متولد در قلمرو نامور (890 - 959 م .). ذکران وی سوم اُکتبر است .
-
قرةالعین
لغتنامه دهخدا
قرةالعین . [ ق ُرْ رَ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) نام طاهره شاعره ٔ نامور. رجوع به طاهره و باب شود.
-
نام درکردن
لغتنامه دهخدا
نام درکردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). به نیکنامی در همه جا نامور شدن . (آنندراج ).
-
نامبرداری
لغتنامه دهخدا
نامبرداری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) شهرت . معروفیت . مشهور و نامور بودن . ناموری . سرشناسی . صفت نامبردار. رجوع به نامبردار شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن نامور خونجی . رجوع به محمد... شود.
-
بشکون
لغتنامه دهخدا
بشکون . [ ب َ ] (ص ) زرنگ و چالاک . (ناظم الاطباء). || یرک .(ناظم الاطباء). || نامور. (ناظم الاطباء).
-
داناتری
لغتنامه دهخدا
داناتری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی داناتر. داناتر بودن . اعلم بودن : مفخر شاهان بتواناتری نامور دهر بداناتری .نظامی .