کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناممکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناممکن
لغتنامه دهخدا
ناممکن . [ م ُم ْ ک ِ ] (ص مرکب ) ناشدنی . نشدنی . محال . ممتنع : ناممکن است این سخن برابرلفظی است این در میانه ٔ عام . فرخی (دیوان ص 222).و دیگر درجه آن است که تمیز تواند کرد حق را از باطل ... و ممکن را از ناممکن . (تاریخ بیهقی ص 95). پس محال است و ...
-
جستوجو در متن
-
نامقدور
لغتنامه دهخدا
نامقدور. [ م َ ] (ص مرکب ) ناممکن . نامیسر.
-
صورت ناپذیر
لغتنامه دهخدا
صورت ناپذیر. [ رَ پ َ ] (نف مرکب ) انجام ناشدنی . ناممکن . غیرممکن . نشدنی .
-
نشدنی
لغتنامه دهخدا
نشدنی . [ ن َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) ناشدنی . محال . ممتنع. ناممکن . (یادداشت مؤلف ). مقابل شدنی . رجوع به شدنی شود.
-
نامتصور
لغتنامه دهخدا
نامتصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وَ ] (ص مرکب ) تصورنشده . || چیزی که دریافت و تصور آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء). ناممکن . صورت ناپذیر.
-
نامدنی
لغتنامه دهخدا
نامدنی . [ م َ دَ ] (ص لیاقت ) نیامدنی . ناآمدنی . مقابل آمدنی . رجوع به آمدنی شود. || حادث ناشدنی . ناممکن . واقعنشدنی .
-
ناشدنی
لغتنامه دهخدا
ناشدنی . [ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) ناشو. غیرممکن . (آنندراج ) (از فرهنگ فرنگ ). محال . ناممکن . چیزی که مقدر نشده باشد. (ناظم الاطباء). ممتنع. نشدنی . ناممکن . مستحیل : اینهاشدنی است آنچه آن ناشدنیست آن است که من ترا فراموش کنم . فروغی بسطامی .|| مقابل ش...
-
طابع
لغتنامه دهخدا
طابع. [ ب ِ ] (ع ص ، اِ) اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت . || مُهرزن . (منتهی الارب ). || چاپچی .
-
نامحال
لغتنامه دهخدا
نامحال . [ م ُ ] (ص مرکب ) ممکن . که شدنی و امکان پذیر است . مقابل محال ، به معنی ممتنع و ناممکن و ناشدنی : فسانه باک ندارد ز نامحال و محال .عنصری .
-
مستحیلات
لغتنامه دهخدا
مستحیلات . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستحیلة و مستحیل . محالات و چیزهای ناممکن . (ناظم الاطباء). رجوع به مستحیل و مستحیلة شود.
-
فاش گردانیدن
لغتنامه دهخدا
فاش گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار ساختن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است . (کلیله و دمنه ). فاش کردن . رجوع به فاش و فاش کردن شود.
-
هورالعظیم
لغتنامه دهخدا
هورالعظیم . [ رُل ْ ع َ] (اِخ ) نام مردابی به خوزستان . باطلاقی است که از رودخانه های دویرج و کرخه تشکیل یابد و پوشیده از نیزار و عبور از آن ناممکن است . این باطلاق در سرحد ایران و عراق واقع شده است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
بهم گوریدن
لغتنامه دهخدا
بهم گوریدن . [ ب ِهََ دَ ] (مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن . بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:... نخ ها: ابریشم ها گوریده است . کارها بهم گوریده است . (یادداشت بخط مؤلف )؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است .
-
بندبربند افکندن
لغتنامه دهخدا
بندبربند افکندن . [ ب َ ب َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت در زنجیر وریسمان کشیدن تا رهایی او ناممکن گردد : چو بر دل مرد را از دیو گمره همی بینی فکنده بندبربند.ناصرخسرو.