کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامعین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامعین
لغتنامه دهخدا
نامعین . [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (ص مرکب ) چیزی که محقق و معین نباشد. || نامحدود. (ناظم الاطباء). نامشخص .
-
جستوجو در متن
-
نامعینی
لغتنامه دهخدا
نامعینی . [ م ُ ع َی ْ ی َ ] (حامص مرکب ) معین و معلوم نبودن . || نامحدودی . مشخص نبودن . رجوع به نامعین شود.
-
ناممیز
لغتنامه دهخدا
ناممیز. [ م ُ م َی ْ ی َ ] (ص مرکب ) تمیز داده ناشده . نامشخص . نامعین . نامعلوم . جدا و مشخص ناشده .
-
نامشخص
لغتنامه دهخدا
نامشخص . [ م ُ ش َخ ْ خ َ ] (ص مرکب ) نامعین . (ناظم الاطباء). بی تحقیق و نامعین . (غیاث اللغات ). || آنکه بر یک وضع و حالت نباشد.(آنندراج ) (از غیاث اللغات ). نااستوار. ناپایدار. تغیرپذیر. بی قرار. متردد. (ناظم الاطباء) : همچون کلیم دیگر یک نامشخصی ...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (ص نسبی ) لفظ فارسی است بمعنی خراجی و باج دهنده . (غیاث ). باجگزار. (آنندراج ). || (اِ) باج و خراج نامعین . (ناظم الاطباء).
-
نشناخته
لغتنامه دهخدا
نشناخته . [ ن َ ش ِ ت َ / ت ِ / ن َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شناخته ناشده . ناشناس . منکر. غیرمعروف . || نامعلوم . نامعین . ناآشکار. مجهول . || (ق مرکب ) بنشناخت . ناشناس . بی آنکه بشناسد. متنکراً. نادانسته .
-
راس ریواس
لغتنامه دهخدا
راس ریواس . (اِ مرکب ، اتباع ) از الفاظ مترادف است نظیر تورت مرت و خردمرد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 7). اشیاء کوچک و جزئی . مقدار نامعین و اندک . (از فرهنگ اشتینگاس ص 563). در فرهنگهای دیگر چنین ماده ای دیده نشد.
-
شرطی
لغتنامه دهخدا
شرطی . [ ش َ طی ی ] (ع ص نسبی ) قرارداد نامعین .- بشرطی که ؛ موافق قراردادی که . (ناظم الاطباء).|| منسوب به شرطه . (یادداشت مؤلف ) (از مهذب الاسماء). || منسوب به شرط و عهد وپیمان و گرو. (ناظم الاطباء). || کیفیتی . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح منط...
-
نامحصور
لغتنامه دهخدا
نامحصور. [ م َ ] (ص مرکب ) نامحدود. (آنندراج ). بی حصار. بی دیوار. گشاده . بی حد. (از ناظم الاطباء). که حد و حصاری ندارد. || بی انتها. (آنندراج ). بی اندازه . بی کران . بی پایان . نامعین . بی شمار. بی حساب . (از ناظم الاطباء) : سلطان از دیار هند مظفر...
-
ناپدیدار
لغتنامه دهخدا
ناپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح : همان ره به گنجینه دشواربودطریق شدن ناپدیدار بود. نظامی .پایان فراق ناپدیدارو امید نمیرسد به پایان . سعدی . || نهفته . مضمر. مستتر. پوشیده . مخفی . غیربارز : او هست پدید ...
-
نامحدود
لغتنامه دهخدا
نامحدود. [ م َ ] (ص مرکب ) بی حد. بی پایان . (از آنندراج ). بی حد. بی نهایت . بی انجام . بی پایان . ناجزانجام . (از ناظم الاطباء). بی کران : عرصه ٔ مملکت غور چه نامحدود است که در آن عرصه چنان لشکر نامعدود است . انوری .|| نامحصور. تحدیدناشده . که حد و...
-
حلب
لغتنامه دهخدا
حلب . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) شیر دوشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || مال سلطان . (مهذب الاسماء). خراج و باج نامعین . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || ماله لاحلب و لاجلب ؛ قیل دعاء علیه و قیل لا وجه له . (منتهی الارب ). || در تداول عرف بازا...
-
لجیون
لغتنامه دهخدا
لجیون . [ ل ِ ] (اِ) لژیون . عددی مخصوص در عساکر رومی است که در اوقات مختلفه متفاوت بود یعنی از سه هزار تا بالمضاعف میرسید. در ایام مسیح لجیون شامل هزار نفر پیاده علاوه بر سواره بود و هر لجیون شامل ده فوج بوده که اینها را به سه دسته منقسم کرده بودند ...
-
ارستوقلیس
لغتنامه دهخدا
ارستوقلیس . [ اَ رِ ] (اِخ ) حکیم مشائی یونانی از مردم مِسِّن .وی در مائه ٔ دوم میلادی میزیسته و مؤدب سِپتیم سِوِر بود. || مجسمه ساز یونانی متولد در سیدُنی در اقریطش . وی در عصری نامعین قبل از میلاد میزیست .او برای شهر اِلیس هرکولی سوار اسب ساخته که...