کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامزد
لغتنامه دهخدا
نامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) (از: نام + زد، زده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معین . مخصوص . (آنندراج ) (بهار عجم ). نامبرده شده و معین گشته برای شغل و عملی . مقررشده و نصیب کرده شده .(از ناظم الاطباء). تخصیص داده شده : و چون برنشستندی به تماشای چوگ...
-
واژههای مشابه
-
نامزد کردن
لغتنامه دهخدا
نامزد کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعیین کردن . انتخاب کردن . گزیدن : یکی لشکری نامزد کرد شاه کشید آنگهی تور لشکر به راه . فردوسی .چو آمد ز پهلو برون پهلوان همه نامزد کرد جای گران . فردوسی .امیر اجل سیدابوالفضل امیر بوری را با فوجی ترکمانان نامزد ...
-
جستوجو در متن
-
نامزدی
لغتنامه دهخدا
نامزدی . [ زَ ] (حامص مرکب ) نامزد بودن .- جشن نامزدی ؛ مراسمی که نامزد شدن پسر و دختر جوان را برپا کنند. آئینی که پیش از ترتیب مجلس عقد برپای دارند و در آن زن و شوهر آینده حلقه ٔ مخصوص نامزدی را به انگشت یکدیگر کنند و خود را به همسری یکدیگر مخصوص و...
-
التون بیکی
لغتنامه دهخدا
التون بیکی . [ اَ ] (اِخ ) نام دختر چنگیزخان است که نامزد ایدی قوت بود. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 33 و 34).
-
خوازنده
لغتنامه دهخدا
خوازنده . [ خوا / خا زَ دَ / دِ ] (اِ) عروس . نامزد. (ناظم الاطباء).
-
بی مسمی
لغتنامه دهخدا
بی مسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ص مرکب ) (از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گویند که مطابق با حقیقت نباشد چون اسم کافور برای برزنگی که اسمی است بی مسمی .
-
داوطلب
لغتنامه دهخدا
داوطلب . [ طَ ل َ ] (نف مرکب ) داوخواه .نامزد. دَوطَلَب (در تداول مردم قزوین ). خواستار. پیشی جوینده در امری بر دیگران . خواستار پیشی گرفتن و تقدم در نوبت : غزاة مطوعه ؛ غازیان داوطلب دل انگیز.- سرباز داوطلب ؛ مقابل اجباری . به که بخواست خود بخدمت س...
-
کسیل
لغتنامه دهخدا
کسیل . [ ک ُ ] (اِ) گسیل . رجوع به گسیل شود. در فرهنگ ناظم الاطباء به این کلمه (با کاف تازی ) معانی نامزد و منتخب شده و روانه ٔ سفر و دفع و طرد داده شده است .
-
وامزد
لغتنامه دهخدا
وامزد. [ زَ ] (ن مف مرکب ) مقروض . مدیون . (یادداشت مرحوم دهخدا) : وامزد حسن تو شد آسمان نامزد عشق تو آمد جهان .خاقانی .
-
شاه خاتون
لغتنامه دهخدا
شاه خاتون . (اِخ ) دختر قدرخان ترکستان . این دختر نامزد سلطان مسعود غزنوی بوده است . رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 432 شود.
-
گله گاه
لغتنامه دهخدا
گله گاه . [ گ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) جایی که مردم اجلاف و هرزه چانه درآنجا جمع باشند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : حرفی که دگر نامزد مجلس شاه است افسانه ٔ آیند و روند گله گاه است .حکیم شفایی (از آنندراج ).
-
صبح سوزی
لغتنامه دهخدا
صبح سوزی . [ ص ُ ] (حامص مرکب ) افروختن صبح : یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزدکان تیر آتش پاش زد بدْرید خفتان صبح را.خاقانی .
-
هم نام
لغتنامه دهخدا
هم نام . [ هََ ] (ص مرکب ) آداش . آتاش . (یادداشت مؤلف ). دو تن که به یک نام خوانده شوند : ایا مصطفی سیرت مرتضی دل که همنام و هم سیرت مصطفایی . فرخی .هست چوهمنام خویش نامزد بطش و بخش بطش ورا عیب پوش بخش فراوان او.خاقانی .