کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نامردم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نامردم
لغتنامه دهخدا
نامردم . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) فرومایه . نااهل . مرادف ناکس . (آنندراج ). ناکس . (غیاث اللغات ). بی غیرت . ناکس . بی قدر. فرومایه . دون . پست فطرت . بدسرشت . (از ناظم الاطباء). بی مروت . نامرد. آنکه آئین مردی و مردمی نداند : گرچه نامردم است آن ناکس بش...
-
جستوجو در متن
-
مردم همانا
لغتنامه دهخدا
مردم همانا. [ م َ دُ هََ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) شبه مردم . که به صورت چون مردم است : دگر دانی که نامردم نداند قیمت مردم مبر مر خویشتن را خیره زی مردم همانائی .ناصرخسرو.
-
نهمت یافتن
لغتنامه دهخدا
نهمت یافتن . [ ن َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) کامیاب شدن . کامران شدن : مظفر باش و گیتی دار و نهمت یاب و شادی کن جهان خالی کن از نامردم بدگوهر سفله .فرخی .
-
یرگس
لغتنامه دهخدا
یرگس . [ ی َ گ َ ] (ق ) هرگز. پرگس . پرگست . یرگست . حاش للّه . دوربادا. حاشا. (از یادداشت مؤلف ) : گرچه نامردم است آن ناکس نشود سیر ازاو دلم یرگس . رودکی .گفت دروغ می گوید او را یرگس بر این شیوه قدرت نیست . (تاریخ بخارای نرشخی ). و رجوع به پرکس و پ...
-
زشت گوی
لغتنامه دهخدا
زشت گوی . [ زِ ] (نف مرکب ) فحش گوی . (آنندراج ). گستاخ در تکلم . (ناظم الاطباء). فحاش . مفحش . بدزبان . پلیدزبان . (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا). بدگوی . زشت گفتار : گر او از پی دین شود زشت گوی تو از بی خرد هوشمندی مجوی . فردوسی .نه از جور مردم ر...
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) جرجانی . خلف مسعودبن سعد جرجانیست . و از ترجمه ٔحیات او در تذکره ها بیش از این نیامده و فقط مختصری از اشعار او نقل شده است و از آن جمله قطعه ٔ ذیل :آن قوم که ایشان ره احرار سپردنداحوال جهان باطل و بازیچه شمردندمحنت زدگان را...
-
عذر نهادن
لغتنامه دهخدا
عذر نهادن . [ ع ُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) اعتذار. عذر آوردن . بهانه آوردن : و عاملی به حضرت خویشتن استدعا کرد صد عذر نهاد. (کلیله و دمنه ). || عذر پذیرفتن . عذر خواستن . معذور داشتن : صد عذر نهم گر بودش آزاری این جور ترا چه عذر سازم باری . مجیر بیل...
-
زشت روی
لغتنامه دهخدا
زشت روی . [ زِ ] (ص مرکب ) زشت رو. بدروی . بدشکل . (از ناظم الاطباء). آنکه دارای چهره ٔ زشت باشد. زشت صورت . (از فرهنگ فارسی معین ). قَمهَد. دَمامَه . طِنفِس . مُشَوَّه . دَمیم . زَکازِک . (منتهی الارب ) : بدو گفت سیندخت کای زشت روی سخن بشنو و پاسخش ...
-
برگس
لغتنامه دهخدا
برگس . [ ب َ گ َ ] (صوت ، ق ) ترجمه ٔ معاذاﷲ و نعوذباﷲ باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). پرگس . پرگست . کلمه ٔ تعویذ یعنی معاذاﷲ و خدا نکند. (ناظم الاطباء). مبادا که چنین باشد : گرچه نامردم است آن ناکس نشود هیچ از این دلم برگس . رودکی .در بیت فوق از رودکی...
-
بی مروت
لغتنامه دهخدا
بی مروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: بی + مروت = مروءة «عربی ») بی مردانگی . بی انسانیت . بی آزرم . بی ادب . درشت و سخت دل و بی انصاف . بداندیش . بدخواه . بدخوی . ظالم . (ناظم الاطباء). بیر و ناتراشیده . (آنندراج ). نامردم . (یادداشت مؤلف ) : مر...
-
نامرد
لغتنامه دهخدا
نامرد. [ م َ ] (ص مرکب ) بی مروت . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). || ناکس . بی غیرت . (ناظم الاطباء). بی حمیت . بی عار و ننگ . بی تعصب . بی رگ . بی درد. بی عار. که مردانگی وشجاعت و دلیری ندارد. دشنام گونه ای است : دمان طوس نامرد ناهوشیارچرا برد لشکر به سو...
-
فضلة
لغتنامه دهخدا
فضلة. [ ف ُ / ف َ ل َ ] (ع اِ) بقیه وزائد. مانده ٔ چیزی . (منتهی الارب ). بقیه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). باقی مانده ٔ چیزی . بقیه . بازمانده . ج ،فضلات ، فضال . (فرهنگ فارسی معین ). زائد : نامردم ار ز جعفر برمک چو یادم آیدهر فضله ای از آنها چون جعف...
-
نامردمی
لغتنامه دهخدا
نامردمی . [ م َ دُ ] (حامص مرکب )فرومایگی . پستی . نامردی . دنائت . ناکسی . نااهلی . بی مروتی . دون و پست فطرت و بدسرشت بودن . آئین مردی و مردمی نداشتن و ندانستن . عمل و صفت نامردم : ترا فضیلت بر خویشتن توانم دیدولیک فضلت نامردمی و بی خطری است . آغاج...
-
برمک
لغتنامه دهخدا
برمک . [ ب َ م َ ] (اِخ ) نام جد یحیی بن خالد برمکی ، و ایشان را برامکه گویند. (منتهی الارب ). برمک از بزرگزادگان عجم بود، به خدمت عبدالملک مروان آمد و پایه ای بلند یافت در ندیمی و به عهد هشام بن عبدالملک مسلمان گشت و عقب و نسلش بسیار گشت همه خداوندا...