کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نالایق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نالایق
لغتنامه دهخدا
نالایق . [ ی ِ ] (ص مرکب ) بی لیاقت . (ناظم الاطباء). که قابلیت و لیاقت ندارد. بی عرضه . بی کفایت . || ناقابل . بی ارزش .کم بها. که لایق و ارجمند و ارزنده نیست : گر به سوی ضعفایت ز تفقد نظری است جان نالایق من پیشکش مختصری است . شمس ملک آرا. || بی منا...
-
جستوجو در متن
-
نندرخورد
لغتنامه دهخدا
نندرخورد. [ ن َ دَ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) نالایق .ناسزاوار. (ناظم الاطباء). نه اندرخورد. نه اندرخور.
-
جای مانده
لغتنامه دهخدا
جای مانده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) باقی مانده در جای . || نالایق . بی هنر. ناتوان . ضعیف . || آنکه نتواند جماع کند. (ناظم الاطباء).
-
شمشیربهادر
لغتنامه دهخدا
شمشیربهادر. [ ش ِ / ش َ ب َ دُ ] (اِ مرکب ) شخص بیفایده و بی مصرف و نالایق . (ناظم الاطباء).
-
ناچسپ
لغتنامه دهخدا
ناچسپ . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسپان . نامناسب . نالایق . ناشایسته . بی لیاقت . (ناظم الاطباء). || آن که هماهنگی ندارد. آن که با تو سازواری ندارد.
-
ناچسپان
لغتنامه دهخدا
ناچسپان . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسب . نامناسب . نالایق . ناشایسته . بی لیاقت . (ناظم الاطباء).
-
نابایسته
لغتنامه دهخدا
نابایسته . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ناشایسته . نامناسب . (آنندراج ). نالایق . نارواء. (ناظم الاطباء).
-
نابرجا
لغتنامه دهخدا
نابرجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) بیرون از جا. بی هنگام . بی جا. و نامناسب . || نالایق . || عبث و بیهوده . || نادان و بی وقوف . (ناظم الاطباء).
-
لاینبغی
لغتنامه دهخدا
لاینبغی . [ یَم ْ ب َ ] (ع ص مرکب ) (از: لا + ینبغی ) ناسزاوار. ناشایسته . نالایق .
-
نامناسب
لغتنامه دهخدا
نامناسب . [ م ُ س ِ ] (ص مرکب ) ناپسندیده . نامعقول . (آنندراج ). || ناشایسته . نالایق . چیزی که سزاوار نباشد و مناسبت نداشته باشد. ناموافق . بی جا. (ناظم الاطباء). ناسزاوار. نادرخور.
-
بزبان برداشتن
لغتنامه دهخدا
بزبان برداشتن . [ ب ِ زَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (از: ب + زبان + برداشتن ) بحرفهای ملایم فریب دادن و سخنان نالایق گفتن کسی را. (غیاث اللغات ).
-
هیچ کس
لغتنامه دهخدا
هیچ کس . [ ک َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) کسی . شخصی . (فرهنگ فارسی معین ). || (ص مرکب ) ناچیز. بی چیز. بی ارزش . نالایق . (فرهنگ فارسی معین ). فعل و ضمیر آن مفرد آید. (از مفرد و جمع معین ص 218). رجوع به هیچ و ترکیب هیچ کس شود.
-
ناسزا مرد
لغتنامه دهخدا
ناسزا مرد. [ س َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد ناشایسته . بی لیاقت . نالایق . بی کفایت : بدو گفت کاین نزد چوبینه برتن ناسزا مرد بی سر شمر.فردوسی .
-
ناسزاوار مرد
لغتنامه دهخدا
ناسزاوار مرد. [ س َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نااهل . نالایق : ز خوبی نگه کن که پیران چه کردبر آن بیوفا ناسزاوار مرد. فردوسی .نه غیبت کن آن ناسزاوار مردکه دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.سعدی .