کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نالان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نالان
لغتنامه دهخدا
نالان . (اِخ ) محمدرضا (میرزا...) ابن محمد عباس لکهنوئی ، متخلص به نالان . از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت مؤلف صبح گلشن در قصبه ٔ جایس از مضافات لکهنو مسکن داشته و از شاگردان میرزا قتیل شاعر بوده و به عهد جوانی درگذشته است . او راست :تا کی به ش...
-
نالان
لغتنامه دهخدا
نالان . (اِخ ) نام کوهی است میان شیراز و کازرون . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : بشنزه در کازرون مالند و من ناله از شوقم به نالان میرسد.بسحاق اطعمه .
-
نالان
لغتنامه دهخدا
نالان . (نف ) (از: نال ، نالیدن + ان ، پسوند صفت فاعلی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حنان . حنانه . که می نالد. که نالد. که ناله کند : دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه گریان به سپ...
-
واژههای مشابه
-
نألان
لغتنامه دهخدا
نألان . [ ن َ ءَ ] (ع مص ) نأل . (معجم متن اللغة) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به نأل شود.
-
نالان نالان
لغتنامه دهخدا
نالان نالان . (ق مرکب ) در حال نالیدن . نال نالان . افتان و خیزان . با آه و ناله و زاری : این بیچارگک می آمد و می نالید تا نزدیک شهر رسیدم . همچنین مادرش نالان نالان می آمدو دلم بر وی [ آهو ] بسوخت . (تاریخ بیهقی ص 200).هر تیرکه چون منش ز خود دور فکن...
-
کوه نالان
لغتنامه دهخدا
کوه نالان . [ هَِ ] (اِخ ) نام کوهی است در میان راه کازرون و شیراز. (آنندراج ).
-
نالان شدن
لغتنامه دهخدا
نالان شدن .[ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نالیدن . (ناظم الاطباء). || مریض شدن . رنجور و بیمار گشتن : چون به ری شد یکچندی نالان گشت چون از بیماری بهتر شد ازآنجا برخاست و به کوفه آمد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).چرا بی ساز رفتن آمدستی دگر باره مگر نالان شدستی . (ویس...
-
نالان کردن
لغتنامه دهخدا
نالان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سبب نالیدن شدن . (ناظم الاطباء).
-
نو و نالان
لغتنامه دهخدا
نو و نالان . [ ن َ / نُو وُ ] (ص مرکب ) در تداول ، بالتمام نو. جامه ای در کمال نوی . جامه که هیچ پوشیده نشده یا کم پوشیده شده باشد: قبای نو و نالان را غرق لجن کرد، دوجای پالتو نو و نالان را سوزاند. (یادداشت مؤلف ).
-
پیر منحنی نالان
لغتنامه دهخدا
پیر منحنی نالان . [ رِ م ُ ح َ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سالخورده ٔ گوژپشت زاری کننده . || کنایه از چنگ خمیده است که نوازند : آن پیر بین در انحنا، موی سرش سرخ از حناپیوسته از رنج و عنا نالنده جسم لاغرش .(هدایت صاحب انجمن آرای ناصری ).
-
جستوجو در متن
-
تألان
لغتنامه دهخدا
تألان . [ ت َ ءَ ] (ع ص ) آنکه چنان راه رود که گویا بر پشت بار دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ظاهراً محرف نألان است . رجوع به نألان شود.
-
فغانی
لغتنامه دهخدا
فغانی . [ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به فغان . نالان . آنکه فغان کند و ناله سر دهد.
-
آبسالان
لغتنامه دهخدا
آبسالان . (اِ مرکب ) ج ِ آبسال : همان شیپور با صد راه نالان بسان بلبل اندر آبسالان .(ویس و رامین ).