کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نافهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نافهم
لغتنامه دهخدا
نافهم . [ ف َ ] (ص مرکب ) نادان . بی عقل . (آنندراج ). ایهم . (از منتهی الارب ). نفهم .
-
جستوجو در متن
-
نفهم
لغتنامه دهخدا
نفهم . [ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) نافهم . بی فهم . که فهم ندارد. (یادداشت مؤلف ). بی شعور. کودن . ابله . که عقل و شعوری ندارد. بی تمیز.
-
نفهمیده
لغتنامه دهخدا
نفهمیده . [ ن َ ف َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نفهم .نافهم . || (ق مرکب ) نادانسته . بی تأمل .
-
خنگ و خرف
لغتنامه دهخدا
خنگ و خرف . [ خ ِ گ ُخ ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) بلید. کندذهن . نافهم . خرفت .
-
خرمغز
لغتنامه دهخدا
خرمغز. [خ َ م َ ] (ص مرکب ) نافهم . بی شعور. احمق : خری خرمغز مغزی پر ز خرچنگ وز آن دلتنگ رو آفاق دلتنگ .نظامی .
-
دمبکی
لغتنامه دهخدا
دمبکی . [دُ ب َ ] (ص نسبی ) دمبک زن . که دمبک نوازد. که دنبک نواختن پیشه دارد. تنبکی . || کنایه از مردم بی ادب و نافهم و خلاف مذهب است . (لغت محلی شوشتر).
-
ناقص العقل
لغتنامه دهخدا
ناقص العقل . [ ق ِ صُل ْ ع َ ] (ع ص مرکب ) بی عقل . ابله . نادان . ناقص عقل . (از ناظم الاطباء). کوتاه خرد. کم فهم . نافهم .- امثال :زن ناقص العقل است .
-
خرجبلت
لغتنامه دهخدا
خرجبلت . [ خ َ ج ِ ب ِل ْ ل َ ] (ص مرکب ) نعت است آنرا که طبیعت خر دارد. کنایه از نافهم و بی شعور : سرسام جهل دارند این خرجبلتان وز مطبخ مسیح نیایدخلالشان .خاقانی .
-
خرمردم
لغتنامه دهخدا
خرمردم . [ خ َ م َ دُ ] (اِ مرکب ) آنکه بصورت مردم و به سیرت به خر ماند. کنایه از احمق . نافهم : نیستی مردم تو بل خرمردمی زیرا که من صورت مردم همی بینم ترا و فعل خر. ناصرخسرو.خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور. سوزنی ....
-
فهم
لغتنامه دهخدا
فهم . [ ف َ ] (ع مص ) دانستن و به دل دریافتن . (منتهی الارب ). فهامه . فهامیة. (اقرب الموارد). || (اِمص ) دریافت . || قوه ٔ دریافت . قوه ٔ اندریافت . ج ، افهام . (فرهنگ فارسی معین ). تصور شی ٔ از لفظ مخاطب . (اقرب الموارد) : هرگز نرسد فهم تو در این خ...
-
ایهم
لغتنامه دهخدا
ایهم . [ اَ هََ ] (ع ص ) (از «ی هَ م ») بی خرد و نافهم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مرد کر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد شجاع . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخت شجاع . (از اقرب الموارد). || ...
-
خرکره
لغتنامه دهخدا
خرکره . [خ َ ک ُرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کره خر. جحش . تولب . جحشة. عیر. عَفا. خُداقی ّ. عِهْو. لَکَع. مِسْحَل . عُطعُط. عِفوَة. هنبر. (یادداشت بخط مؤلف ) : تا خرکره بودی آن میره بودی و من از غم تو می میردر پیر خری بمن رمیدی وآنگه گویی که من خر میر. ...
-
اوباش
لغتنامه دهخدا
اوباش . [ اَ ] (ع اِ) ناکسان . (از مهذب الاسماء). ج ِ وَبش مثل اوشاب و گویند جمع قلب شده از بوش است . (از منتهی الارب ). مردم عامی هیچ نفهمیده ٔ بی سر و پا و جلف و به سرخود و متعصب . (برهان )(از هفت قلزم ). مردم مختلف [ مختلط ] درهم آمیخته ومردم فروم...
-
تعقید
لغتنامه دهخدا
تعقید. [ ت َ ] (ع مص ) بسته شدن . (دهار). ستبر گردانیدن دارو و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). جوشانیدن و سطبر کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جوشانیدن چیزی تا غلیظ شود.(آنندراج ). جوشانیدن عسل و رب و جز آن تا غلیظ گردد. (از اقرب الموارد). || ...