کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نافخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نافخ
لغتنامه دهخدا
نافخ . [ف ِ ] (ع ص ) دمنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه می دمد و پف می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به نفخ شود.- نافخ ضرمه ؛ دمنده ٔ خدرک آتش : ما بالدار نافخ ضرمة؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). احدی در آن نیست . (از اقرب الموا...
-
واژههای مشابه
-
نافخ نفسه
لغتنامه دهخدا
نافخ نفسه . [ ف ِ خ ُ ن َ س ِ ](ع اِ مرکب ) تنوری است در جائی بادگیر کیمیائیان راکه از زیر بر سه پایه استوار است و دیواره و بن آن سوراخ سوراخ بوده و سکوئی از گل دارد و دوا را در کوزه به گل گرفته کنند و بر آن نهند. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
نوافخ
لغتنامه دهخدا
نوافخ . [ ن َ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ نافخ .
-
نافخة
لغتنامه دهخدا
نافخة. [ف ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث نافخ . رجوع به نافخ شود. || باددار. نفخ آور : و یجب أن یترک [ المفتوق ] الاغذیة النافخة. (قانون بوعلی سینا)؛ صاحب فتق باید که از غذاهای باددار و نافخة بپرهیزد.
-
دردمنده
لغتنامه دهخدا
دردمنده . [ دَ دَ م َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) دمنده . نافخ . (دهار). و رجوع به دردمیدن شود.
-
بوبرسطس
لغتنامه دهخدا
بوبرسطس . [ ب ِ رِ طَ ] (معرب ، اِ) نافخ البقر. نوعی از ذراریج . (یادداشت بخط مؤلف ). ذروح . رجوع به آله کلو شود.
-
ضرمة
لغتنامه دهخدا
ضرمة. [ ض َ رَ م َ ] (ع اِ) نیم سوخته از شیحه و از شاخ خرما. ج ، ضَرَم . (منتهی الارب ). نیم سوز. هیزم نیم سوخته . هیزم آتش گیر. (مهذب الاسماء). || خدرک آتش . || آتش . (منتهی الارب ). || ما بها نافخ ضرمة؛ یعنی نیست در آن کسی . (منتهی الارب ) (مهذب ال...
-
اعیائی
لغتنامه دهخدا
اعیائی . [ اِ ] (ص نسبی ) یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. (یادداشت بخط مؤلف ). شیخ الرئیس در قانون در باب «اوجاع التی لها اسماء» گوید: سبب درد اعیایی یاتعب است که آن درد را اعیاء تعبی گویند، یا خلط ممدودست و دردی را که از آن حادث شود، ...
-
ثار
لغتنامه دهخدا
ثار. (ع مص ، اِ) کینه . || کینه کشیدن . || انتقام . خونخواهی . طلب کردن خون : جز انتصار و طلب ثار روی ندید و جز حرکةالمذبوح چاره ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 26). از دیار هندوستان هر کجا نافخ ناری و طالب ثاری و ساکن داری ... بود، رو بدو آورد. (ترجمه...
-
دمنده
لغتنامه دهخدا
دمنده . [ دَ م َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دمیدن .که بدمد. که به دمیدن پردازد. که نفس سخت بیرون دهد. فوت کننده . نفّاخ . نفّاث . دم بیرون کننده از بینی و دهان با آوازی خفیف چنانکه مار گاه حمله . آنکه نفس طویل از میان دو لب برآورد. نافح . نافخ . (ی...
-
اعیاء
لغتنامه دهخدا
اعیاء. [ اِ ] (ع مص ) مانده کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). مانده کردن . درمانیدن . (مجمل ). مانده کردن ازبسیار رفتن یا حرکت . (از منتخب از غیاث اللغات ). مانده گردانیدن سیر، شتر را. (منتهی الارب ). بتعب و رنج انداختن ...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...