کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناطق اصفهانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناطق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
ناطق اصفهانی . [ طِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) ملاّزمان . ازشاعران قرن یازدهم و مولدش کوهپایه ٔ اصفهان است . دردوران سلطنت شاه عباس دوم صفوی می زیسته ، او راست :چو مرغ دل به آن زلف آشیان کردپریشانی مرا زنجیربان کردبه آن زلف پریشانی که داری به ما یک روز هم ش...
-
ناطق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
ناطق اصفهانی . [ طِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا صادق . از شاعران قرن سیزدهم هجری قمریست . مؤلف ریحانةالادب آرد: «در تاریخ گوئی و عددجوئی قدرتی عجیب داشته و در این فن گوی سبقت از دیگران ربوده است ، چنانکه عدد ابجدی هریک مصراع از اکثر قصایدش ماده ٔ تاری...
-
واژههای مشابه
-
هفت ناطق
لغتنامه دهخدا
هفت ناطق . [ هََ طِ ] (اِ مرکب ) رجوع به هفت نبی شود.
-
ناطق بحق
لغتنامه دهخدا
ناطق بحق . [ طِ ق ِ ب ِ ح َق ق ] (اِخ ) (الَ ...) لقب موسی بن محمد امین بن هارون الرشید است . حمداﷲ مستوفی آرد: «محمدبن امین نام مأمون و مؤتمن در خطبه بیفکند و پسر خود موسی را ولیعهد کرد و چون او هنوزبه نو در سخن می آمد الناطق بحق لقب او کرد.» (تار...
-
ناطق بنارسی
لغتنامه دهخدا
ناطق بنارسی . [ طِ ق ِ ب َ رِ ](اِخ ) قاضی لطف علی خان بنارسی . مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن آرد «از ممتازان شهر بنارس بود و در خوش بیانی حریف شعراء فارس » . او راست :بازار حسن گرم شد امشب ز داغ ماافروخت بزم لاله رخان از چراغ ما. *چشمم به خدا طاقت دیدار ند...
-
ناطق دهلوی
لغتنامه دهخدا
ناطق دهلوی . [ طِ ق ِ دِ ل َ ] (اِخ ) از شاعران پارسی گوی هندوستان است . به روایت مؤلف صبح گلشن در عهد اکبر پادشاه می زیسته است . او راست :جنونم نامه ٔ زنجیر را افسانه می دانددلم سرگشتگی را گردش پیمانه می داند.رجوع به صبح گلشن ص 496 و قاموس الاعلام ...
-
ناطق کشمیری
لغتنامه دهخدا
ناطق کشمیری . [ طِ ق ِ ک ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن یازدهم و معاصر صفویه است . به روایت نصرآبادی «تتبع بسیار از قدما کرده » است . او راست :مفلس ترشحی ز توانگر ندیده است کس رشته را به آب گهر تر ندیده است نازک تنان به نقش حصیر آشنا نینداوراق گل شکنجه ٔ م...
-
ناطق لکهنوئی
لغتنامه دهخدا
ناطق لکهنوئی . [ طِ ق ِ ل َ هََ] (اِخ ) مؤلف صبح گلشن آرد: «لاله دهنی است رای پسر منشی تیجرای از کایتهان دارالحکومت لکهنو به خوشگوئی اتصاف داشت و در زمان تألیف آفتاب عالمتاب علم شاعری می افراشت » . او راست :شور محشر بود ترانه ٔ مابانگ صور است در چغ...
-
امام ناطق
لغتنامه دهخدا
امام ناطق . [ اِم ِ طِ ] (اِخ ) لقب امام جعفر صادق (ع ) است . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). رجوع به جعفربن محمد شود.
-
جستوجو در متن
-
نازیدن
لغتنامه دهخدا
نازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر. اسدی . || خرامیدن . به ناز و نخوت خرام...
-
زنجیر
لغتنامه دهخدا
زنجیر. [ زِ / زَ ] (اِ) معروف است و به عربی سلسله گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کوچه ، مصرعه ، سبزه ، طره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). سلسله و رسن فلزی و مرکب از حلقه های درهم قرار گرفته . (از ناظم الاطباء). و آن رسنی است فلزی ، مرکب...
-
رسم
لغتنامه دهخدا
رسم . [ رَ ] (ع اِ) طریق و آیین .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آیین و روش و منوال و طرز و شیوه و قاعده و قانون و طریق و وضع. (ناظم الاطباء). آیین و روش . ج ، رسوم ، مَراسِم . (آنندراج ). قاعده و قانون و این لفظ عربیست . (از غیاث اللغات از سراج اللغا...
-
دستور
لغتنامه دهخدا
دستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب م...