کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناسزا (گویی) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناسزا بودن
لغتنامه دهخدا
ناسزا بودن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) سزا نبودن . سزاوار نبودن . ناروا بودن . روا نبودن . جایز نبودن : به دادار گفت ای جهاندار راست پرستش به جز مر ترا ناسزاست . فردوسی .به ایرانیان گفت این ناسزاست بزرگی و تاج ازدر پادشاست . فردوسی .فانی به جان نئی به تن...
-
ناسزا شدن
لغتنامه دهخدا
ناسزا شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پست شدن : تبه گردد این رنج های درازشود ناسزا مردگردن فراز. فردوسی .رجوع به ناسزا شود.
-
ناسزا گفتن
لغتنامه دهخدا
ناسزا گفتن . [ س َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخنان ناشایسته و نالایق گفتن . هرزه گوئی کردن . بیهوده گوئی کردن . (ناظم الاطباء). فحاشی کردن . فحش دادن . دشنام گفتن . سقط گفتن : روز آدینه قائد بسلام خوارزمشاه آمد مست بود و ناسزاها گفت . (تاریخ بیهقی ).هرچند...
-
ناسزا مرد
لغتنامه دهخدا
ناسزا مرد. [ س َ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد ناشایسته . بی لیاقت . نالایق . بی کفایت : بدو گفت کاین نزد چوبینه برتن ناسزا مرد بی سر شمر.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
بدزبانی
لغتنامه دهخدا
بدزبانی . [ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) ژاژخایی و هرزه سرایی . (ناظم الاطباء). بذائت . بذائت لسان . ذرب . بذرب . بذاء. فحش . دشنام . ناسزا. بددهنی : تو همه ٔ کلفتهای مرا با بدزبانی می تارانی . (یادداشت مؤلف ).- بدزبانی کردن ؛ ناسزا گویی کردن . تندی و تیز...
-
دشنام گفتن
لغتنامه دهخدا
دشنام گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) دشنام دادن . ناسزا گفتن . سقط گفتن : منجمی به خانه درآمد یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته ، دشنام و سقط گفت . (گلستان سعدی ).چو دشنام گویی دعا نشنوی بجز کشته ٔ خویشتن ندروی . سعدی .استقذاف ؛ دشنام گفتن خو...
-
تازنده
لغتنامه دهخدا
تازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) دونده . (آنندراج ). از تاختن و تاز، تندرو : چو خورشید بر چرخ لشکر کشیدشب تار تازنده شد ناپدیدیکی انجمن کرد خاقان چین بزرگان و گردان توران زمین . فردوسی .مثال داد که فلان خیلتاش را که تازنده ای بود از تازندگان که همتا ندا...
-
بد گفتن
لغتنامه دهخدا
بد گفتن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب )... از کسی ؛ عیب کردن او. عیب و نقص او گفتن . تندید. (یادداشت مؤلف ). بدگویی کردن . بهتان زدن . افترا نهادن . (از ولف ) : هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان . فرخی .بد گفتن اندر آن ک...
-
گفتن
لغتنامه دهخدا
گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگو...
-
عقر
لغتنامه دهخدا
عقر. [ ع َ ] (ع مص ) در پی شکار افتادن . || خوردن گیاه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نازاینده شدن زن . (از منتهی الارب ). نازاینده شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). عاقر و عقیم شدن . (از اقرب الموارد). عُقر. عَقار. ...
-
ریش
لغتنامه دهخدا
ریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و اطراف رخسار برآید. صاحب براهین العجم گوید: باید دانست که ریشی که به معنی موی زنخ است فارسی...
-
هجا
لغتنامه دهخدا
هجا. [ هَِ ] (از ع ، اِمص ) هجو. بدگوئی . جرشفت . دشنام . سرزنش . مسخره . مضحکه . (ناظم الاطباء). مذمت کردن . (شمس اللغات ). نکوهیدن . (آنندراج ) (غیاث ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) : آنان که فلانند و فلان رهبر ایشان نزدیک حکیمان ز در عیب و هجا...
-
دهان
لغتنامه دهخدا
دهان . [ دَ ] (اِ) فم . (دهار) (ترجمان القرآن ). جوفی که در پایین صورت انسان و دیگر حیوانات واقع شده و از وی آواز و صوت خارج گشته و غذا و طعام را دریافت می کند. (ناظم الاطباء). قسمت مقدم و فوقانی لوله ٔ گوارشی که توسط لبها به خارج بازمی شود و در آن ا...
-
تن
لغتنامه دهخدا
تن . [ ت َ ] (اِ) بدن . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا). جثه و اندام . (آنندراج ). بدن و توش و جسد و اندام و قد و قامت . (ناظم الاطباء). اوستا، تنو (جسم ، بدن ). پهلوی ، تن . هندی باستان ، تنو . افغانی ، تن . شغنی ، تنا . گیلکی ویرنی و نطنزی...