کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازکننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نازکننده
لغتنامه دهخدا
نازکننده . [ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نازنده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مباهی
لغتنامه دهخدا
مباهی . [ م ُ ] (ع ص ) مباهات کننده و فخرکننده و نازکننده .(ناظم الاطباء). فخرکننده و نازنماینده . (آنندراج ). نازکننده و فخرکننده . مفتخر. سربلند. سرفراز. سرافراز. نازنده . فاخر. بالنده . آنکه تفاخر کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || مغرور و خودست...
-
متسحب
لغتنامه دهخدا
متسحب . [ م ُ ت َ س َح ْ ح ِ ](ع ص ) کرشمه کننده و نازکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود.
-
مولی
لغتنامه دهخدا
مولی . (اِ) درنگ و تأنی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (برهان ). || ناز و غمزه . (آنندراج ). || (ص نسبی ) ناز و غمزه کننده را گویند. (برهان ). نازکننده و غمزه کننده . (ناظم الاطباء).
-
متدلل
لغتنامه دهخدا
متدلل . [ م ُ ت َ دَل ْ ل ِ ] (ع ص ) نازکننده و گستاخی نماینده . (از آنندراج ). || لطیف و خوشنما و رفیق خوش طبع و لطیف گو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدلل شود.
-
طناز
لغتنامه دهخدا
طناز. [ طَن ْ نا ] (ع ص ) بسیار فسوس کننده . (منتهی الارب ). فسوس دارنده . (دهار). افسونگر. (مهذب الاسماء). که سخریه کند. که دست اندازد. (صحاح الفرس ). بسیارسخن به رموز گوینده . (غیاث ) (آنندراج ) : به چنگ باز گیتی در، چو بازت گشت سرپیسه کنونت باز با...
-
نازان
لغتنامه دهخدا
نازان . (نف ) نازکننده مانند معشوقه . (ناظم الاطباء). نازنده . مفتخر. مباهی . بالنده . سربلند. سرافراز. که می نازد : ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه . فردوسی .و حق نازان شد و باطل حیران . (تاریخ بیهقی ).او اصل مهتریست مر آن اص...
-
نازنین
لغتنامه دهخدا
نازنین . [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ). نازکننده . نازنده . (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج ). باناز : نبرد ذل بر آستان ملوک ای...
-
نازک
لغتنامه دهخدا
نازک . [ زُ ] (ص ) کنایه از معشوق و مطلوب و شاهد. (برهان قاطع). محبوب نازکننده . بت . فغ. جانانه . دلدار. دلبر. (انجمن آرا). محبوب . معشوق . شاهد. (ناظم الاطباء) : ز چندان نازکان و نازنینان نمی بینم یکی از همنشینان . نظامی .آرزومندتر از شراب وصل نازک...