کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نازنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نازنده
لغتنامه دهخدا
نازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) فخور. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (دهار). فاخر. (منتهی الارب ). مفتخر. مباهی . بالنده . که می نازد.- سرو نازنده ؛ بالان . سرافراز. بالنده . راست قامت : همان سرو نازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سر آید زمان . فردوسی ...
-
جستوجو در متن
-
نازکننده
لغتنامه دهخدا
نازکننده . [ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نازنده . (ناظم الاطباء).
-
متمائر
لغتنامه دهخدا
متمائر. [ م ُ ت َ ءِ ] (ع ص ) (از «م ٔر») فخرکننده و نازنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به یک دیگر نازنده و فخرکننده . (ناظم الاطباء). رجوع به تمائر شود.
-
متعاکظ
لغتنامه دهخدا
متعاکظ. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) با هم پیکار آورنده و حجت کننده و با هم نازنده وفخرکننده . (آنندراج ). ستیزه کننده ٔ با هم در مفاخرت و با هم خصومت کننده و نازنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعاکظ شود.
-
نفاج
لغتنامه دهخدا
نفاج . [ ن َف ْ فا ] (ع ص ) متکبر. || نازنده به آنچه که ندارد. (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
فخیر
لغتنامه دهخدا
فخیر. [ ف ِخ ْ خی ] (ع ص ) بسیار نازنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
لهوق
لغتنامه دهخدا
لهوق . [ ل َهَْ وَ ] (ع ص ) رجل ٌ لَهْوَق ٌ؛ مرد ناآزموده کار. || آنکه بگوید و نکند. مرد لافی نازنده به چیزی که ندارد. (منتهی الارب ).
-
جامخ
لغتنامه دهخدا
جامخ . [ م ِ ] (ع ص ) از جَمخ . متکبر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خودفروش . نازنده . مباهات کننده . ج ، جُمَّخ .
-
نازگر
لغتنامه دهخدا
نازگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) نازنده . (ناظم الاطباء). ایجادکننده ٔ ناز یا عرض دهنده ٔ ناز، نظیر عشوه گر و غمزه گر. (از آنندراج ).
-
متنخی
لغتنامه دهخدا
متنخی . [ م ُ ت َ ن َخ ْ خی ] (ع ص ) بزرگ منش و خودبین . (آنندراج ). نازنده و لاف زننده و بیهوده فخر کننده . (ناظم الاطباء).
-
متفاخر
لغتنامه دهخدا
متفاخر. [ م ُ ت َ خ ِ ] (ع ص ) برهمدیگر نازنده و فخر کننده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تفاخر شود.
-
عیالة
لغتنامه دهخدا
عیالة. [ ع َی ْ یا ل َ ] (ع ص ) امراءة عیالة؛ زن خرامنده و مائل و نازنده در رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن متبختر و میال . (از اقرب الموارد).
-
فجفاج
لغتنامه دهخدا
فجفاج . [ف َ ] (ع ص ) مرد بسیار زشت خویشتن آرای به زیادت از وسع خود و نازنده بدان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).و گفته اند بسیارگوی و پریشان گوی . (اقرب الموارد).
-
فکه
لغتنامه دهخدا
فکه . [ ف َ ک َه ْ ] (ع ص ) میوه خوار. || مرد خوش طبع بسیارخنده . || خنده زنان سخنگوی با یاران . || فیرنده و نازنده . || مرد غیبت دوست مردم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).