کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناره
لغتنامه دهخدا
ناره . [ رَ / رِ ] (اِ) زبانه ٔ ترازو و زبانه ٔ قپان . (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). رمانه ٔ کپان . (صحاح الفرس ). شاهین ترازو (شعوری ) : ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله . دقیقی .چون بو...
-
واژههای مشابه
-
نارة
لغتنامه دهخدا
نارة. [ رَ ] (ع اِ) اخگر وجرقه ٔ آتش . الجمرة او الجذرة من النار. (المنجد).
-
جزیره ٔ ناره
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ ناره . [ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای اعظم بر خط استواست بر میانه ٔ آبادانی جهان ، طول او از مشرق تا مغرب نود درجه است و زیجها و رصدها و جای کواکب سیاره و ثابتات بدین جزیره راست کرده اند اندر زیجهای قدیم و این جزیره را استوا اللیل والنهار...
-
ناره کردن
لغتنامه دهخدا
ناره کردن . [ رَ/ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بریسمان کشیدن . بند کردن سبحه و مهره و امثال آن . (یادداشت مؤلف ) : چنان چون برشته کند مهره مردیلان را به نیزه همی ناره کرد.اسدی .
-
واژههای همآوا
-
نعره
لغتنامه دهخدا
نعره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شهقه . (یادداشت مؤلف ) : ز بس نعره و ناله ٔ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای . فردوسی .بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست . فردوس...
-
جستوجو در متن
-
ناروه
لغتنامه دهخدا
ناروه . [ نارْ وَ /رُ / نا ] (اِ) زبانه ٔ ترازو. زبانه ٔ قپان . (برهان ) (شعوری ). زبانه ٔ ترازو. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف ناره . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به ناره شود.
-
اناره ٔ قپان
لغتنامه دهخدا
اناره ٔ قپان . [ اَ رَ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رمانه ٔ قپان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ناره شود.
-
ناژه
لغتنامه دهخدا
ناژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) زبانه ٔ قپان . (برهان قاطع) (آنندراج ). زبانه ٔ ترازو. زبانه ٔ قپان . (ناظم الاطباء). مصحف ناره است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ ص 2098). رجوع به ناره شود. || (اِ مصغر) نی . قصبه . (یادداشت مؤلف ). نایژه . نایچه . رجوع به نای...
-
ناروسنگر
لغتنامه دهخدا
ناروسنگر. [ ] (اِخ ) (سردار...)ناروسنگر یا ناره شنگر نام یکی از سرداران احمدشاه درانی است که او را به کوتوالی قلعه ٔ دهلی مأمور نموده بوده . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 100 شود.
-
رمانة
لغتنامه دهخدا
رمانة. [ رُم ْ ما ن َ ] (ع اِ) واحد رمان . یکی انار. (منتهی الارب ). || ناره ٔ قبان . (صحاح الفرس ). سنگ کپان . || ناف و آنچه در اطراف آن است از شکم . (از اقرب الموارد). || جای علف در شکم و اندرون چارپایان . (از اقرب الموارد). هزارتوی . (یادداشت مؤل...
-
ناریدن
لغتنامه دهخدا
ناریدن . [ دَ ] (مص ) مبدل نالیدن . (فرهنگ نظام ). نالیدن . (از فرهنگ رشیدی ). رجوع به ناره شود : ناریدن نارو و نواهای سریچه ناطق کند آن مرده ٔ بی نطق و بیان را. سنائی .|| شکار کردن . گرفتن . گرفتار کردن . || بزرگ کردن . || دراز شدن . (ناظم الاطباء)....
-
ابن لب
لغتنامه دهخدا
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه ٔ نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از...