کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناراحت بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناراحت شدن
لغتنامه دهخدا
ناراحت شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، عصبی شدن .برآشفتن . || به زحمت افتادن . ملول شدن .
-
جستوجو در متن
-
جان بسر کردن
لغتنامه دهخدا
جان بسر کردن . [ ب ِ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مضطرب و بی قرار کردن . نگران و ناراحت کردن . بحال جان دادن انداختن . و رجوع به جان بسر شدن و جان بسر بودن شود.
-
درد کردن
لغتنامه دهخدا
درد کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دارای رنج و درد بودن واحساس وجع کردن . (ناظم الاطباء). متألم و متأثر و رنجور بودن . دردمند و آزرده از درد بودن : دردی که دل ز دست تو می کرد می کندبر دل چگونه دست نهم درد می کند. خواجه آصفی (از آنندراج ).التذاع ؛ ...
-
نگران
لغتنامه دهخدا
نگران . [ ن ِ گ َ ] (نف ) بیننده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). آنکه می بیند و می نگرد. (ناظم الاطباء). در حال دیدن . در حال نگریستن . نگرنده . ناظر. باصر. (یادداشت مؤلف ). توجه کننده . التفات کننده : گر جهان جمله به بد گفت...
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . (اِ) به معنی کمان باشد. (برهان ). کمان .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). آواز بلند. صدای بلند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکاشود. || ...
-
مو
لغتنامه دهخدا
مو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از برهان ) (از آنندراج ). رشته های باریک و نازکی که بر روی پوست بدن برخی حیوانات پستاندار و ...
-
زحمت دادن
لغتنامه دهخدا
زحمت دادن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) با یکدیگر انبوهی کردن . مزاحمت . (از دهار ذیل : مزاحمت ). ازدحام کردن . فشردن یکدیگر بعلت تنگی جا. زحام . زحام کردن . زحمت کردن : تداکؤ؛ زحمت دادن . (منتهی الارب ). مداکاة؛ زحمت دادن . (منتهی الارب ).- زحمت دادن ...
-
کیک
لغتنامه دهخدا
کیک . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) معروف است که برادر شپش باشد. گویند عمر کیک زیاده بر پنج روز نمی شود، و عربان برغوث خوانندش . (برهان ). جانورکی که در روی بدن انسان و دیگر حیوانات زندگی می کند و خون آنها را می مکد. (ناظم الاطباء). تهرانی ، کَک .کردی ، کِچ . ل...
-
خون
لغتنامه دهخدا
خون . (اِ) مایعی است سرخ رنگ در بدن جانداران و آن یکی از اخلاط اربعه است بنزدقدما. (یادداشت مؤلف ). دم . (از برهان قاطع). ماده ای قرمزرنگ و سیال که در رگهای بدن (وریدها + شریانها) جریان دارد و مرکب است از دو قسمت : 1 - سلولهای کوچکی بنام «گلبول قرمز...
-
بسته
لغتنامه دهخدا
بسته . [ ب َ ت َ ] (ن مف ) مقابل گشاده . چون : در بسته و کار بسته و امید بسته و نظر بسته . (آنندراج ) (رشیدی ). نقیض گشاده . فراز شده . مسدود. مغلق : باب مغلق ؛ در بسته . (منتهی الارب ). || مقفل . سد شده . عایق شده . جلوگیری شده : دربسته زندانها برگش...
-
همسایه
لغتنامه دهخدا
همسایه . [ هََ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب )هم دیوار. (آنندراج ). دو تن یا دو خانواده که در کنار هم خانه دارند یا در دو قسمت یک خانه زندگی کنند، و به کنایه ، قرین و مجاور. ج ، همسایگان : بخواند آنگهی زرگر دند راز همسایگان مر تنی چند را. بوشکور.ز همسایگان گاو...
-
فیل
لغتنامه دهخدا
فیل . (معرب ، اِ) پیل . پستانداری است عظیم الجثه که راسته ٔ خاصی بنام راسته ٔ فیلان را به وجود می آورد. در راسته ٔ فیلان امروز فقط دو گونه موجود است ، یکی فیل آسیایی یا هندی و دیگر فیل افریقایی . قد فیلهای هندی از افریقایی کوچکتر و گوشها و عاج آنها ن...
-
سوختن
لغتنامه دهخدا
سوختن . [ ت َ ] (مص ) اوستا ریشه ٔ ساوچ ، سئوکایاهی (روشن کردن )، ساوکا «اتر» (شعله ٔ آتش )، «سائوکنت » (سوخته )،پهلوی «سوختن « » سوچیشن » ، هندی باستان ریشه ٔ «سوک «» سوکاتی » ، کردی «سوتین » (سوختن )، افغانی «سزال » سجال سواجاول ، استی «سوجون ، سوج...
-
سیر
لغتنامه دهخدا
سیر. (ص ) پهلوی «سر» ، زباکی «سر» (راضی ، خشنود). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نقیض گرسنه . (برهان ). مقابل گرسنه . (آنندراج ) : بساکسا که بره است و فرخشه بر خوانش و بس کسا که جوین نان همی نیابد سیر. رودکی .یکی صمصام فرعون کش عدوخواری چو اژدرهاکه...