کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناراحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناراحت
لغتنامه دهخدا
ناراحت . [ ح َ ] (ص مرکب ) در تداول ، ناآرام . بی آرام . که آرام و مطیع نیست . آشوب طلب . فتنه انگیز. طاغی . سرکش که آشوب و بلوا به پا می کند. شرانگیز. که آرام نمی گیرد. || که در آن راحت و آسایش نیست . که در آن نمی توان راحت بود: جای ناراحت . لباس نا...
-
واژههای مشابه
-
ناراحت شدن
لغتنامه دهخدا
ناراحت شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، عصبی شدن .برآشفتن . || به زحمت افتادن . ملول شدن .
-
جستوجو در متن
-
خاطرآزار
لغتنامه دهخدا
خاطرآزار.[ طِ ] (نف مرکب ) خاطر ناراحت کننده . آزاررساننده ٔ خاطر. امر ناراحت کننده . امر ناملایم . امر غیرمطبوع .
-
خردل زده
لغتنامه دهخدا
خردل زده . [ خ َ دَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه او را خردل ناراحت کرده است . آنکه خوردن خردل او را ناراحت نموده .
-
تملیل
لغتنامه دهخدا
تملیل . [ ت َ ] (ع مص ) بی آرام و ناراحت کردن کسی را: مللته ُ تملیلا؛ بی آرام و ناراحت کردم او را. (ناظم الاطباء). || برگرداندن چیزی را: ملل الشی ٔ تملیلا، قلبه ُ. (از اقرب الموارد).
-
گریه آور
لغتنامه دهخدا
گریه آور. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ وَ ](نف مرکب ) گریه آورنده . متأثرکننده . ناراحت کننده .
-
خاطرخراش
لغتنامه دهخدا
خاطرخراش . [ طِ خ َ ] (نف مرکب ) امر غیرملایم . امر ناراحت کننده . امر غیرمطبوع .
-
هرهر کردن
لغتنامه دهخدا
هرهر کردن . [ هَِ هَِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوسته خندیدن .خنده ٔ ممتد و بیهوده کردن یا خندیدن بطوری که دیگران را ناراحت کند. رجوع به هرهر و هرهر خندیدن شود.
-
دل واپس
لغتنامه دهخدا
دل واپس . [ دِ پ َ ] (ص مرکب ) نگران . (ناظم الاطباء). مضطرب . آشفته . ناراحت . ملول . || منتظر. چشم براه . (ناظم الاطباء).
-
سینه خستن
لغتنامه دهخدا
سینه خستن . [ ن َ / ن ِ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح کردن سینه . ناراحت کردن : کی تارک فرشیان نسوزیم کی سینه ٔ عرشیان نخستیم .صائب (از آنندراج ).
-
قاسم
لغتنامه دهخدا
قاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن محمد. یکی از کسانی است که در فوت عبداﷲبن مروان غمگین و ناراحت شده بود و اندرز گفت . (سیره عمربن عبدالعزیز ص 35 و 254).
-
نامرفه
لغتنامه دهخدا
نامرفه . [ م ُ رَف ْ ف َه ْ ] (ص مرکب ) ناآسوده . ناراحت . معذب . که در رفاه و آسایش نیست . که آرامش و آسودگی ندارد. که در سختی و تنگی و عذاب است . مقابل مرفه . رجوع به مرفه شود.
-
متعکب
لغتنامه دهخدا
متعکب . [ م ُ ت َ ع َک ْ ک ِ ] (ع ص ) ناراحت و اندوه ناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعکب شود.