کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِ) انار. (انجمن آرا). مخفف انار است و آن میوه ای باشد معروف . (برهان قاطع) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ) (از شمس اللغات ). انار. رمان . (ناظم الاطباء) : آن که نشک آفرید و سرو سهی آن که بید آفرید و نار و بهی . رودکی .کفیدش دل از غم چو یک کفته نار...
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِ) در اصفهان وزنی است معادل 4 مثقال ،ده نار وزنی است معادل دو سیر و نیم یعنی چهل مثقال ، و پنج نار معادل ده مثقال است . (یادداشت مؤلف ).
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِخ ) (جبل الَ ...) «عین النار در حوالی انطاکیه است و هر وقت قصبی درآن افکنند در ساعت بسوزد». (حبیب السیر ج 4 ص 665).
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِخ ) (جبل الَ ...) حمداﷲ مستوفی آرد: «در تاریخ مغرب آمده که در صقلیه کوهی است که آن را جبل النار خوانند، به روز دود و به شب آتش عظیم از آن کوه فروزان می باشد چنانکه تا ده فرسنگی روشنی دهد و اهل آن دیار بدان روشنی در شب همه کاری توانند کرد و از...
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِخ ) (جبل الَ ...) کوهی است در ترکستان . حمداﷲ مستوفی بنقل از عجایب المخلوقات آرد: در ترکستان کوهی است که آن را جبل النار خوانند، در آن کوه غاری است هر که در او رود در حال بمیرد و غار دیگر هر که از پیش او بگذرد از چرنده و پرنده و دونده درحال ب...
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (اِخ ) (جبل الَ ...) مؤلف حبیب السیر آرد: جبل النار کوهی است در میان بحر عدن پیوسته آتش از آن جبال در اشتعال باشد و بعضی از عدنیان گویند که قومی از نسل هارون پیغمبر علیه السلام در آن کوه ساکنند. (حبیب السیر ج 4 ص 676).
-
نار
لغتنامه دهخدا
نار. (ع اِ) آتش . (برهان قاطع) (دهار) (آنندراج ) (شمس اللغات ) (ناظم الاطباء). آتش . مؤنث است و گاهی مذکر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوهری است لطیف نورانی سوزنده . (اقرب الموارد) (المنجد). آتش . آذر. ج ،انوار. نیران . نیرة. انوره...
-
واژههای مشابه
-
نأر
لغتنامه دهخدا
نأر. [ ن َءْرْ ] (ع مص ) برانگیخته شدن نائره . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
گنبد نار
لغتنامه دهخدا
گنبد نار. [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جنبدالرمان . غنچه ٔ گل انار.
-
کوشک نار
لغتنامه دهخدا
کوشک نار. (اِخ ) دهی از دهستان آل حرم که در بخش کنگان شهرستان بوشهر واقع است و 1300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
نیوان نار
لغتنامه دهخدا
نیوان نار. (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ شهرستان گلپایگان . در 7هزارگزی جنوب گلپایگان و 5هزارگزی شرق راه گلپایگان و خونسار در جلگه ٔ گرمسیری واقع است و 861 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و چاه ، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری ا...
-
آب نار
لغتنامه دهخدا
آب نار. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به آب انار شود.
-
نار افرنجی
لغتنامه دهخدا
نار افرنجی . [ رِ اِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ارمنی دانه .آبله ٔ فرنگ . آتشک . کوفت . سفلیس . (یادداشت مؤلف ).
-
نار افرنجیة
لغتنامه دهخدا
نار افرنجیة. [ رِ اِ رَ جی ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نار افرنجی . رجوع به نار افرنجی شود.