کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نادره دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نادره دان
لغتنامه دهخدا
نادره دان . [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) زیرک . هوشیار. عاقل . بافراست . عالم . فاضل . آگاه . واقف بر کارهای عجیب و بر چیزهای پنهانی و غیبی . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
نادرة
لغتنامه دهخدا
نادرة. [ دِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نادر. رجوع به نادر شود. || مرتفع. هضبة نادرة، ای مرتفعه . (مهذب الاسماء).
-
نادره ٔ زمان
لغتنامه دهخدا
نادره ٔ زمان . [ دِ رَ / رِ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) یکتای روزگار. یگانه ٔ دهر. اعجوبه ٔ روزگار. نادره ٔ دور زمان .
-
نادره بین
لغتنامه دهخدا
نادره بین . [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نکته بین : در مجلس جان گوش سرت پندشنو باددر عالم جان چشم دلت نادره بین باد.سنائی .
-
نادره پرسی
لغتنامه دهخدا
نادره پرسی . [ دِ رَ / رِ پ ُ ] (حامص مرکب ) پرسش و استفسار از چیز کمیاب و فوق العاده . (ناظم الاطباء).
-
نادره پیرا
لغتنامه دهخدا
نادره پیرا. [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ سرگذشتها و اتفاقات . (ناظم الاطباء).
-
نادره فن
لغتنامه دهخدا
نادره فن . [ دِ رَ / رِ ف َ ] (ص مرکب ) آن که دارای شعبده و نیرنگهای عجیب و غریب باشد. (ناظم الاطباء).
-
نادره کار
لغتنامه دهخدا
نادره کار. [ دِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کسی که کار بی مانند یا بسیار عجیب کند. (فرهنگ نظام ). کننده ٔ کارهای خارق عادت و صانع قابل . (ناظم الاطباء). آنکه از وی کار نادر و غریب به وقوع آید. (آنندراج ).
-
نادره گفتار
لغتنامه دهخدا
نادره گفتار. [ دِ رَ / رِ گ ُ ] (ص مرکب ) آن که گفتارهای پسندیده بیان می کند. (ناظم الاطباء) : آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است .حافظ.
-
نادره گو
لغتنامه دهخدا
نادره گو. [ دِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) لطیفه گو. نکته گو : بود خوب و جوان و نادره گوی زن که این دید از او تو دست بشوی .نظامی .
-
نادره گوئی
لغتنامه دهخدا
نادره گوئی . [ دِ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عمل نادره گو. نادره گفتن . لطیفه گفتن .
-
نادره گوینده
لغتنامه دهخدا
نادره گوینده . [ دِ رَ / رِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نادره گو : ساقیان نادره گوینده ٔ شیرین ادامطربان چابک طمغاجی حاضرجواب .مختاری غزنوی .
-
جستوجو در متن
-
گزلک
لغتنامه دهخدا
گزلک . [ گ ِ ل ِ ] (اِ) کارد کوچک دسته دراز را گویند. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از قلم تراش را هم گفته اند که سر آن برگشته و دنباله اش باریک باشد وبیشتر از جانب مصر آورند. (برهان ) (آنندراج ) (غیاث )(جهانگیری ). قلمتراش . مبرات . (زمخشری ) : پیچیده ی...