کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخوشی جگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناخوشی گرفتن
لغتنامه دهخدا
ناخوشی گرفتن . [ خوَ/ خ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مریض شدن . به مرض مبتلا شدن . به امراض مسری دچار شدن .
-
جستوجو در متن
-
دوا
لغتنامه دهخدا
دوا. [ دَ ] (ع اِ) دواء. دارو. اِساء. ج ، ادویه . آنچه بدان مریض را معالجه کنند. (یادداشت مؤلف ). دارو و هرچه بدان بیماری و ناخوشی را چاره کنند. (ناظم الاطباء). سفاء: سهول ؛ دوایی که شکم راند. (منتهی الارب ) : هرچه خوش است آن خورش جسم تست هرچه نه خو...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...
-
گور
لغتنامه دهخدا
گور. (اِ) به معنی قبر باشد، و آن جایی است که مرده ٔ آدمی را در آن بگذارند. (برهان ). قبر معرب گور است . (آنندراج ). تربت . خاک . نهفت . ستودان . ادم . ثُکنة. (منتهی الارب ). جَدَت . (دهار). جَدَف : حَفیر؛ گور کنده . رَجَم . رَجمة. رُجمة. راموس . رَمس...
-
لبیبی
لغتنامه دهخدا
لبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بد...
-
کشیدن
لغتنامه دهخدا
کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای دیگر. نقل کردن . منتقل ساختن : که گستهم و بندوی را کرده بندبزندان کشیدند ناسودمند. فردوسی ...
-
یار
لغتنامه دهخدا
یار. (اِ) اعانت کننده . (برهان ) (شرفنامه ). معین . (دهار). مدد. مددکار. (غیاث اللغات ). عون . معاون . ناصر. نصیر. عضد. معاضد. ظهیر. پشت . یاور. مدد. ساعد. دستگیر. طرفدار. دستیار. مساعد. ولی . رِدْء : خرد باد همواره سالار تومباد از جهان جز خرد یار تو...