کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخشنود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخشنود
لغتنامه دهخدا
ناخشنود. [ خ ُ ] (ص مرکب ) ناراضی . (ناظم الاطباء). ناخرسند. آنکه خشنود و راضی نیست : همی روی و من از رفتن تو ناخشنودنگر بروی منا تامرا کنی بدرود. فرخی .مرو که گر بروی باز جان من برودمن از تو ناخشنود و خدای ناخشنود. فرخی .دارا زعر بود و ظالم و وزیر ا...
-
واژههای مشابه
-
ناخشنود شدن
لغتنامه دهخدا
ناخشنود شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخط. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ناراضی شدن . خشمگین شدن .
-
جستوجو در متن
-
ناخشند
لغتنامه دهخدا
ناخشند. [ خ ُ ن ُ ] (ص مرکب ) ناخشنود. رجوع به ناخشنود شود.
-
ناخرسند
لغتنامه دهخدا
ناخرسند. [ خ ُ س َ ] (ص مرکب ) غیرقانع. ناراضی . ناخشنود. که خرسند نیست . که قناعت ندارد. مقابل خرسند. رجوع به خرسند شود : آنکه بسیار یافت ناخشنودو آنکه اندک ربود ناخرسند.مسعودسعد.
-
سخط
لغتنامه دهخدا
سخط. [ س ُ / س ُ خ ُ ] (ع مص ) خشم گرفتن و ناخشنود شدن . ضد رضا. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
نارضا
لغتنامه دهخدا
نارضا. [ رِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، ناراضی . ناخرسند. ناخشنود. که راضی نیست . که رضایت ندارد. رجوع به ناراضی شود.
-
ناخوشنود
لغتنامه دهخدا
ناخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ناراضی و بی قناعت . (ناظم الاطباء). ناخرسند. رجوع به خشنود شود: اعضال ؛ ناخشنود داشتن . (منتهی الارب ).
-
ناراض
لغتنامه دهخدا
ناراض .(ص مرکب ) ناراضی . ناخشنود. آن که خرسندی و خوشدلی وقناعت ندارد. (ناظم الاطباء). رجوع به ناراضی شود.
-
ناراضی
لغتنامه دهخدا
ناراضی . (ص مرکب ) ناخشنود. آنکه خرسندی و خوشدلی و قناعت ندارد. (ناظم الاطباء). که راضی نیست .که رضایت ندارد.ناخرسند. غیرقانع. مقابل راضی . رجوع به راضی شود.
-
اسخاط
لغتنامه دهخدا
اسخاط. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . (منتهی الارب )(تاج المصادر بیهقی ). || ناخشنود کردن .
-
ناشادمان
لغتنامه دهخدا
ناشادمان . (ص مرکب ) ناشاد. ناشادکام . ناشادان .غمین . غمگین . ملول . رنجور. ناخشنود. افسرده . مقابل شادمان . که شادمان و خشنود و راضی نیست : بدو گفت خسرو توئی بی گمان ز تخت پدر گشته ناشادمان .فردوسی .
-
لب و لوچه
لغتنامه دهخدا
لب و لوچه . [ ل َ ب ُ ل َ / لُو چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) لب و لوشه .- لب و لوچه اش آویزان بودن یا شدن ؛ ناراضی و ناخشنود بودن یا ناخشنودی نمودن که از ملامح وی مشهود شود.
-
مسخط
لغتنامه دهخدا
مسخط. [ م َ خ َ ] (ع مص ) مصدرمیمی است از سخط. (از منتهی الارب ). سخط. (اقرب الموارد). خشم گرفتن و ناخشنود شدن . (آنندراج ). و رجوع به سخط شود. || (اِ) آنچه شخص را به سخط وادارد و عصبانی کند. ج ، مَساخط. (از اقرب الموارد).