کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناخدای ترس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ناخدای ترس
لغتنامه دهخدا
ناخدای ترس . [ خ ُ ت َ ] (ص مرکب ) ناخداترس . کسی که از خدا نمی ترسد. رجوع به ناخداترس شود : ای ناخدای ترس مشو آینه پرست رنج دلم مخواه و منه دل بر آینه . خاقانی .گفتا مترس از این گره ناخدای ترس کاینک خدای کعبه بر ایشان کمان کشید.نظامی .
-
واژههای مشابه
-
ناخدای شیرازی
لغتنامه دهخدا
ناخدای شیرازی . [ خ ُ ی ِ ] (اِخ ) میرزامحمد حسین شیرازی از شاعران قرن سیزدهم هجری است . وی به سفارت از طرف دولت ایران به بنگاله ٔ هند رفت . در زمان تألیف تذکره ٔ صبح گلشن در کلکته به شغل تجارت مشغول بوده است ، صاحب تذکره ٔ مزبور آرد: «بعض سخنوران ع...
-
ناخدای یزدی
لغتنامه دهخدا
ناخدای یزدی . [ خ ُ ی ِ ی َ ] (اِخ ) احمد ناخدا از تاجران یزد بود و چون در کار تجارت ورشکست شد به شاعری پرداخت و مورد التفات امیر غیاث الدین فرمانروای بندر سورت قرار گرفت و به نوائی رسید و عزیمت سفر حج کرد و چون به مکه رسید درگذشت به سال 1083. (از تا...
-
جستوجو در متن
-
خدای ترس
لغتنامه دهخدا
خدای ترس . [ خ ُ ت َ ] (نف مرکب ) خداترس . آنکه از خدای ترسد. آنکه از خدا بیم دارد. کنایه از متقی و پرهیزگار : جمشید در اول پادشاهی سخت عادل و خدای ترس بود. (نوروزنامه ٔ خیام ).- خدای ناترس ؛ آنکه از خدای نترسد. بی ایمان . بی دین . ناپرهیزگار.- ناخد...
-
نقاش
لغتنامه دهخدا
نقاش . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) نگارگر. (مهذب الاسماء). نگارنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نگارکننده . (دهار). مزوّق . (دهار). صانع نقش . (از اقرب الموارد). آنکه نقش می کند و تصویر می کشد. مصوّر. صورتگر. چهره پرداز. چهره گشا. چهره گشای ....
-
چیره دست
لغتنامه دهخدا
چیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی .نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس عنقاندیده صورت عنقا کند همی . ؟ (از کلیله ).این کارهای من که گره در گره شده...
-
عنقا
لغتنامه دهخدا
عنقا. [ ع َ ] (اِخ ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه ٔ آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ . اشترکا. عنقای مغرب . عنقای مغربی . رجوع به عَنْقاء شود : بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا . منوچهری .ا...
-
خدا
لغتنامه دهخدا
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه چنین آمده است : پهلوی متأخر xvatay ، پهلوی اشکانی xvatadh ، پازند « xvadaiهوبشمان ص 54 ح » «مسینا 139...