کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ناحیۀ خارجی گردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ناحیه
لغتنامه دهخدا
ناحیه . [ ] (اِخ ) (نهر...) نام نهری درکوفه . حمداﷲ مستوفی آرد: فرات شهرت تمام دارد. و درملک سواد که اکنون اعمال غازانی میخوانند از او نهرهای بسیار برمیدارند مثل نهر عیسی ... و نهر ناحیه که شهر کوفه و ضیاعش بر اوست . (نزهةالقلوب ج 3 ص 210).
-
ناحیه
لغتنامه دهخدا
ناحیه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل واقع در بیست و چهار هزارگزی جنوب غربی بلده و چهل و پنج هزارگزی مشرق جاده ٔ شوسه ٔ چالوس (حدود کندوان ). کوهستانی و سردسیر است یکهزار تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه ٔ مازندرانی تکلم ...
-
ناحیه
لغتنامه دهخدا
ناحیه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر. در 11 هزارگزی جنوب غربی هریس و 21 هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔ تبریز به اهر واقع است . جلگه است و هوائی معتدل دارد و 258 تن سکنه دارد، آب آن از رودخانه ٔ قراچای و چشمه تأمین می شود. محص...
-
ناحیه
لغتنامه دهخدا
ناحیه . [ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) ناحیت . کرانه . طرفی از ولایت . رجوع به ناحیت و ناحیة شود : آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان نارنج و نار و ارغوان آورد ازهر ناحیه . منوچهری .پایه ٔ منبر او بوسم و بر سر گیرم که در این ناحیه نقلان به خراسان یابم . خاق...
-
ناحیة
لغتنامه دهخدا
ناحیة. [ ی َ ] (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کرانه ٔ ملک و طرفی از ولایت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). کناره و گوشه ٔ زمین . (شمس اللغات ). کرانه و سوی . (دهار). شطر. جهت . طرف . کوره . (منتهی الارب ). سوی . (مهذب الاسماء). سامان . حوز...
-
شش ناحیه
لغتنامه دهخدا
شش ناحیه . [ ش ِ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) از بلوکات ولایت قشقایی فارس . طول 126 هزار و عرض 66 هزار گز. حد شمالی : اصفهان . شرقی : چهار دانگه و آباده ٔ اقلید. غربی : بختیاری .جنوبی : کوه کیلویه . آب و هوا: نسبتاً سرد. سکنه ٔ شهرنشین : 5500 تن . مرکز: قصبه ٔ...
-
میان ناحیه
لغتنامه دهخدا
میان ناحیه . [ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرم آباد شهرستان شهسوار، واقع در 7هزارگزی جنوب شهسوار با 160 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ چشمه ٔ گیله و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
-
سرحد شش ناحیه
لغتنامه دهخدا
سرحد شش ناحیه . [س َ ح َدْ دِ ش ِ ی َ ] (اِخ ) بلوک از سردسیرات فارس . در میانه ٔ شمال و مغرب شیراز افتاده است . در همه چیز مانند سرحد چهاردانگه است . درازی آن از قریه ٔ کیفته تا گندمان بیست ویک فرسنگ و پهنای آن از اسفدران تا قریه ٔ میمند فلارد یازده...
-
جستوجو در متن
-
ورید
لغتنامه دهخدا
ورید. [ وَ ] (ع اِ) آن رگ از بدن انسان و دیگر حیوانات که جهنده نباشد. (ناظم الاطباء). || رگ گردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، اَورِدَة، ورود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). وُرُد. (اقرب الموارد). هر رگ که از جگر ...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت...
-
زایدة
لغتنامه دهخدا
زایدة. [ ی ِ دَ ] (ع ص ، اِ) زائدة. مؤنث زاید (زائد). (المنجد) (فرهنگ نظام ). افزون . جمع،زواید. (دهار). و بدین معنی لغت عامه است در زیاده .مؤلف تاج العروس گوید: چونکه کسی را چیزی دهند و از او پرسند: آیا زیادة میخواهی ؟ و او پاسخ گوید: آری زیادة کن...
-
شانه
لغتنامه دهخدا
شانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن چیزی باشد که از چوب و شاخ یا استخوان و فلزات و غیره سازند و زلف و گیسو را بدان پرداز دهند. (از برهان قاطع). آلتی است دندانه دار از چوب یا فلز که با آن مو را باز و پاک میکنند. (فرهنگ نظام ). و با مصدر کردن و زدن و کشیدن صر...
-
مار
لغتنامه دهخدا
مار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، ...
-
گوش
لغتنامه دهخدا
گوش . (اِ) آلت شنوائی . عضوی که بدان عمل شنیدن انجام گیرد. معروف است ، و به عربی اُذُن گویند. (برهان ). اذن و آلت شنیدن در انسان و دیگر حیوانات و جزء خارجی مجرای سمع و حس سمع. (ناظم الاطباء). اوستا گئوشه ، پهلوی گوش ، پارسی باستان گئوشه ، هندی باستان...