کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابسامان کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نابسامان کار
لغتنامه دهخدا
نابسامان کار. [ ب ِ ] (ص مرکب ) هلوک . زانیه . بلایه . بدکاره : زنی نابسامان کار.
-
جستوجو در متن
-
زار آمدن
لغتنامه دهخدا
زار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) زار آمدن کار؛ زار شدن . نابسامان شدن و آشفته گشتن آن : شهنشاه را کار زار آمدی ز خاقان و فغفور یار آمدی .فردوسی .
-
شوریده کار
لغتنامه دهخدا
شوریده کار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پریشان کار. (از آنندراج ). آنکه کارهای وی درهم باشد. (ناظم الاطباء) : بحکم آنکه بس شوریده کارم چو زلف خود دلی شوریده دارم . نظامی .|| (اِ مرکب ) کار نابسامان و آشفته و مختل و درهم : شوریده کاری در پیش داریم و صواب رف...
-
نامستقیم
لغتنامه دهخدا
نامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) غیرمستقیم . ناراست . کج و معوج . || نابسامان . نااستوار. که براه و بسامان نیست . پریشان : دل چو کانون و دیده چون آتش کار نامستقیم و حال سقیم .ابوالعلاء.
-
کلکی
لغتنامه دهخدا
کلکی . [ ک َ ل َ ] (ص نسبی ) از روی حقه و مکر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کَلَک شود. || شخص هرزه . (فرهنگ فارسی معین ). هرزه گرد وهرجایی . (ناظم الاطباء). اهل فساد. زن تباه کار. زنی نابسامان . زن بدعمل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
بی نظم
لغتنامه دهخدا
بی نظم . [ ن َ ] (ص مرکب )(از: بی + نظم ) آشفته . درهم . نابسامان : بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان کز یار بازگشت خوهم خواستار دل . سوزنی (دیوان ص 245).و رجوع به نظم شود.- بی نظم و نسق ؛ بی نظام و سامان . بی قاعده و قانون .
-
شوریده گشتن
لغتنامه دهخدا
شوریده گشتن . [ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آشفته شدن . منقلب شدن . نابسامان شدن . به طغیان گراییدن . آشفتگی یافتن : نواحی ختلان شوریده گشته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410). حاجب سباشی به خراسان رفت و جبال بدین سبب شوریده گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص...
-
انضباط
لغتنامه دهخدا
انضباط. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) سامان گرفتن . بنوا شدن . خوب نگاهداشته شدن . نظم داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) پیوستگی و مضبوطی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نظم و انتظام و ترتیب و درستی و عدم هرج و مرج . (ناظم الاطباء). سامان پذیری و آراستگی . |...
-
بی نظام
لغتنامه دهخدا
بی نظام . [ ن ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + نظام ) آشفته . درهم . نامنظم . نابسامان : چو راهی بباید سپردن بگام بود راندن تعبیه بی نظام نقیبان ز دیدن بمانند کندگر ایشان همیشه نباشند غند. عنصری .این روزگار بی خطر و کار بی نظام وام است بر تو گر خطرت هست وام و...
-
بی سامان
لغتنامه دهخدا
بی سامان . (ص مرکب ) (از: بی +سامان ) بی ترتیب . (ناظم الاطباء). بی نظم : گرچه بی سامان نماید کارسهلش را مبین کاندرین کشور گدایی رشک سلطانی بود. حافظ.- کار بی سامان ؛ کار بی نظم و انضباط و خراب . کار نابسامان : ز دست بخت گران خواب و کار بی سامان گرم...
-
خجل
لغتنامه دهخدا
خجل . [ خ َ ج َ ] (ع مص ) از قیل و قال افتادن و سست شدن بواسطه ٔ حیا یا احساس ذلت و خواری . (از متن اللغة). شرمگین شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) استحیاء و شرم کردن از فعلی که شخص انجام داده است . (از متن اللغة) . استحیاء. (از معجم الوسیط)...
-
ناساز
لغتنامه دهخدا
ناساز. (ص مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + ساز (ساختن ). کردی : ناساز، ناز . (خشن . زمخت ). بی تناسب . نامتناسب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناموزون . ناهموار. بی اندام . نتراشیده و نخراشیده : هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالا...
-
نظام
لغتنامه دهخدا
نظام . [ ن ِ ] (ع اِ) رشته ٔ مروارید و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رشته ٔ جواهر. (غیاث اللغات ). رشته ای که لؤلؤ و جز آن را بدان درکشند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ،نُظُم . || واسطه ٔ نظم و آراستگی . (یادد...
-
شیرازه
لغتنامه دهخدا
شیرازه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) آنچه در جزوبندی کتاب و درکنار چیزها دوزند. (ناظم الاطباء). آنچه مجلدان بعد از جزوبندی کتاب در اطراف اجزا با ابریشم رنگین دهند و بر کنار چیزها دوزند، و با لفظ زدن و کردن و ساختن و بستن و ریختن و فروریختن و از هم کنده گش...