کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نابسامان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نابسامان
لغتنامه دهخدا
نابسامان . [ ب ِ ] (ص مرکب ) بی ساز و برگ . (ناظم الاطباء). چیزی که هیچ سامان و اسباب با خود نداشته باشد. (آنندراج ). مختل . || بی سامان . بی سرانجام . بدون ترتیب و نظم و آراستگی . (ناظم الاطباء). آشفته کار. بی هنجار : ای فلک سخت نابسامانی کژرو و باژ...
-
واژههای مشابه
-
نابسامان کار
لغتنامه دهخدا
نابسامان کار. [ ب ِ ] (ص مرکب ) هلوک . زانیه . بلایه . بدکاره : زنی نابسامان کار.
-
جستوجو در متن
-
ریدمان
لغتنامه دهخدا
ریدمان . [ دِ ] (اِمص ) ریدن . تغوط.- ریدمان کردن ؛ در زبان بی ادب عامیانه ، شکم راندن . (یادداشت مؤلف ).- || کاری را خراب و نابسامان کردن .
-
نامجموع
لغتنامه دهخدا
نامجموع . [م َ ] (ص مرکب ) پراکنده . پریشان . آشفته . نابسامان .- خاطر نامجموع ؛ خاطر غیرمجموع و پریشان و مشوش .
-
ناسامان
لغتنامه دهخدا
ناسامان . (ص مرکب ) نابسامان . بی هنجار. آشفته . بی حساب . نامنظم : اندرین روزگار ناسامان هرکه را علم هست یا هنر است همچو روباه هست کشته ٔ دم همچو طاوس مبتلای پر است . محمدبن عبدالملک .|| تبهکار. نابکار. هرزه . || پریشان . نامربوط. نابجا : یلدرجی از ...
-
زار آمدن
لغتنامه دهخدا
زار آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) زار آمدن کار؛ زار شدن . نابسامان شدن و آشفته گشتن آن : شهنشاه را کار زار آمدی ز خاقان و فغفور یار آمدی .فردوسی .
-
زار گشتن
لغتنامه دهخدا
زار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه شدن . نابسامان شدن . || زبون گشتن . خوار گشتن : نمازت برد چون بشوئی از او دست وزو زار گردی چو بردی نمازش . ناصرخسرو.و رجوع به زار شود.
-
نامستقیم
لغتنامه دهخدا
نامستقیم . [ م ُ ت َ ] (ص مرکب ) غیرمستقیم . ناراست . کج و معوج . || نابسامان . نااستوار. که براه و بسامان نیست . پریشان : دل چو کانون و دیده چون آتش کار نامستقیم و حال سقیم .ابوالعلاء.
-
ناچیده
لغتنامه دهخدا
ناچیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیده ناشده و فراهم نشده . (ناظم الاطباء). ناگسترده . گسترده نشده . نامرتب . نامنظم . نابسامان . که چیده و آراسته نشده است . || که از درخت چیده نشده است . نچیده . گل و میوه ای که از شاخه و درخت چیده و جدا نشده باشد.
-
کلکی
لغتنامه دهخدا
کلکی . [ ک َ ل َ ] (ص نسبی ) از روی حقه و مکر. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کَلَک شود. || شخص هرزه . (فرهنگ فارسی معین ). هرزه گرد وهرجایی . (ناظم الاطباء). اهل فساد. زن تباه کار. زنی نابسامان . زن بدعمل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
نظم و نسق
لغتنامه دهخدا
نظم و نسق . [ ن َ م ُ ن َ س َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نظم و ترتیب . آراستگی و استواری و انتظام .- بی نظم و نسق ؛ آشفته و نابسامان . نامنظم و بی ترتیب : ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف که برون رفت از این خانه ٔ بی نظم و نسق .حافظ (دیوان چ قزوینی...
-
ناآراسته
لغتنامه دهخدا
ناآراسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مقابل آراسته . بدون زینت . نامزیّن . غیرمطرد. || نامهیا. آماده نشده . غیر مستعدّ. ناساخته . نابسیجیده . || نامنتظم . نامرتب . بدون نظم و ترتیب . || تباه . غیرمعمور. نابسامان . عَسطَلَة؛ سخن ناآراسته . هُراء؛ سخن ...
-
بی نظم
لغتنامه دهخدا
بی نظم . [ ن َ ] (ص مرکب )(از: بی + نظم ) آشفته . درهم . نابسامان : بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان کز یار بازگشت خوهم خواستار دل . سوزنی (دیوان ص 245).و رجوع به نظم شود.- بی نظم و نسق ؛ بی نظام و سامان . بی قاعده و قانون .