کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میهن خواهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میهن خواهی
لغتنامه دهخدا
میهن خواهی . [ هََ خوا / خا ] (حامص مرکب ) صفت و عمل میهن خواه . رجوع به میهن خواه شود.
-
واژههای مشابه
-
هم میهن
لغتنامه دهخدا
هم میهن . [ هََ هََ ] (ص مرکب ) هم وطن . همخاک . دو تن که از یک کشور باشند. ج ، هم میهنان .
-
میهن پرست
لغتنامه دهخدا
میهن پرست . [ هََم ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) میهن پرستنده . وطن پرست . میهن دوست . میهن خواه . وطن دوست . وطن خواه . که میهن خویش در حد پرستش دوست دارد. آن که به میهن خود عشق می ورزد. (از یادداشت مؤلف ).
-
میهن پرستی
لغتنامه دهخدا
میهن پرستی . [ هََم ْ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل میهن پرست . وطن پرستی . وطن دوستی . میهن دوستی . وطنخواهی . و رجوع به میهن پرست شود.
-
میهن خواه
لغتنامه دهخدا
میهن خواه . [ هََ خوا / خا ] (نف مرکب ) وطنخواه . میهن دوست . میهن پرست . (از یادداشت مؤلف ).
-
میهن دوست
لغتنامه دهخدا
میهن دوست . [ هََ ] (ص مرکب ) که میهن خود دوست دارد. وطندوست . میهن پرست . میهن خواه . (از یادداشت مؤلف ) و رجوع به میهن خواه شود.
-
جستوجو در متن
-
رفیق
لغتنامه دهخدا
رفیق . [ رَ ] (اِخ ) یا رفیق رزق سلوم . رفیق بن موسی رزق سلوم ، متولدبسال 1308 هَ . ق . و مقتول بسال 1334 هَ . ق . از ادبا و گویندگان و حقوقدانان و از آزادیخواهان عرب در عصر ترک بود. در حمص به دنیا آمد و پس از کسب دانش مدتی به رهبانیت گروید ولی بعد، ...
-
وطن
لغتنامه دهخدا
وطن . [وَ / وَ طَ ] (ع اِ) جای باش مردم . (منتهی الارب ). جای باشش مردم . (کشاف اصطلاحات الفنون ). جای باشش . جای اقامت . محل اقامت . مقام و مسکن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جائی که شخص زاییده شده و نشوونما کرده و پرورش یافته باشد. شهر زاد...
-
مهمان
لغتنامه دهخدا
مهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را به خانه ٔ خود خوانند و اکرام کنند. نزیل . (دهار). ضیف . (ترجمان القرآن ). عوف . (منتهی الارب ). ابن غبرا. بنواغبرا...
-
دوست
لغتنامه دهخدا
دوست . (ص ، اِ) محب و یکدل و یکرنگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). خیرخواه و یار و رفیق . (ناظم الاطباء). یار. (شرفنامه ٔ منیری ). مقابل دشمن و این ظاهراً در اصل دوس بوده که به معنی چسبیدن و پیوستن به چیزی است و به مرور ایام از معنی اصلی مهجور گشته به معن...
-
داریوش اول
لغتنامه دهخدا
داریوش اول . [ دارْ ش ِ اَوْ وَ ] (اِخ ) نام و نسب : اسم این شاه در کتیبه های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش ، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش . و مورخین یونانی : داریس . در توراة: داریوش و دَریاوِش . مورخین ...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
امیرکبیر
لغتنامه دهخدا
امیرکبیر. [ اَ ک َ ] (اِخ ) میرزاتقی خان ، پسر محمدباقر فراهانی ، ملقب به اتابک اعظم و امیر نظام و امیرکبیر. بزرگترین رجل سیاسی دو قرن اخیر ایران و از بزرگترین وزرای ایران در دوره ٔ اسلامی است . وی در حدود سال 1223 هَ .ق . متولد شد. از دوره ٔ کودکی و...