کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میهمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میهمانی
لغتنامه دهخدا
میهمانی . (حامص ) مهمانی . عمل میهمان کردن یا شدن . ضیافت کردن یا شدن : کسی کو کند میزبانی کسی رانباید که بگریزد از میهمانی . منوچهری .از خون من فرستی هر دم نواله ٔ هجریک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی . خاقانی .رجوع به مهمانی شود.
-
جستوجو در متن
-
چشن
لغتنامه دهخدا
چشن . [ چ َ ] (اِ) جشن و ضیافت و میهمانی . (ناظم الاطباء). و رجوع به جشن شود.
-
پاگشا
لغتنامه دهخدا
پاگشا. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) جشن میهمانی عروس در خانواده های اقوام داماد و عروس .
-
جفلی
لغتنامه دهخدا
جفلی . [ ج َ ف َ لا ] (ع اِ) مهمانی عام .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). دعوت طعام که عام باشدو همگانی . (از اقرب الموارد). سفره ٔ عام . میهمانی وضیافتی که همگانی باشد: دعاهم الجفلی ؛ یعنی ایشان را بجماعت و بطور همگانی به میهمانی خواند. مقابل نَقَری ̍...
-
فانوس کش
لغتنامه دهخدا
فانوس کش . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) برنده و حامل فانوس . (یادداشت بخط مؤلف ). در قدیم اشخاص معروف و روحانیان هنگام شب که به محافل و میهمانی ها میرفتند یکی را برای بردن فانوس با خود میبردند.
-
معتری
لغتنامه دهخدا
معتری . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) میهمانی که فرومی گیرد میزبان را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || کاری که پیش می آید و فرومی گیرد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به اعتراء شود. || احسان گیرنده که فرومی گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی ا...
-
پاگشا کردن
لغتنامه دهخدا
پاگشا کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاگشا کردن عروس را؛ وی را بنخستین جشن میهمانی که در خانه های خویشاوندان داماد منعقد میشود خواندن . به مهمانی خواندن عروس را بار اول بخانه ٔ نزدیکان داماد و عروس .
-
فراخ نان و نمک
لغتنامه دهخدا
فراخ نان و نمک . [ ف َ ن ُ ن َ م َ ] (ص مرکب ) بخشنده . آن که خوان گسترد و مردمان به میهمانی خواند و بنوازد : اگر خواهی برتر از مردمان باشی فراخ نان و نمک باش . (قابوسنامه ). فراخ آستین . فراخ دست . فراخ عطا. فراخ کندوری . رجوع به این ترکیب ها شود.
-
مدعاة
لغتنامه دهخدا
مدعاة. [ م َ ] (ع مص ) به طعام خواندن . (منتهی الارب ). به دعوت خواندن . (تاج المصادر بیهقی ). دعوت کردن از کسی به صرف غذا. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دعوة. (اقرب الموارد). || (اِ) میهمانی . (مهذب الاسماء). دعوت به طعام و شراب . (از متن اللغة)...
-
خانوادگی
لغتنامه دهخدا
خانوادگی . [ ن َ / ن ِ دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به خانواده . منتسب به خانواده : در میهمانی خانوادگی همه ٔ افراد شرکت می کنند.- نام خانوادگی ؛ نام دومی است که شخص بر خود میگذارد و او را به آن می نامند و این نام در حقیقت مبین خانواده ای است که شخص مت...
-
مجلس ساختن
لغتنامه دهخدا
مجلس ساختن . [ م َ ل ِ ت َ ] (مص مرکب ) مجلس ترتیب دادن . تشکیل دادن ضیافت و میهمانی : و مجلسی ساخته بودند که کس مانند آن یاد نداشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276).ز لطف طبع جز آوازه را طلب نکنی به وقت ساختن مجلس و نهادن خوان . امیرمعزی (از آنندراج ).نس...
-
مهمانی
لغتنامه دهخدا
مهمانی . [ م ِ ] (حامص ، اِ) میهمانی . سور. ضیافت (با فعل کردن و دادن و رفتن صرف شود). مَیَزد. مهمان کردن . دعوت . مأدبة. قری . (منتهی الارب ) : سپه را سوی زابلستان کشیدبه مهمانی پوردستان کشید. فردوسی .خود از بلخ زی زابلستان کشیدبه مهمانی پور دستان ...
-
میزبان
لغتنامه دهخدا
میزبان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) ضیافت کننده و میهمانی کننده و آنکه میهمانی می کند و طعام می خوراند و صاحب خانه و رئیس جشن و میهمانی . (ناظم الاطباء). میز به معنی مهمان باشد و میزبان شخصی بود که میهمانی کند. (فرهنگ جهانگیری ). مهماندارباشد. (لغت فرس اسدی...
-
عبدالملک
لغتنامه دهخدا
عبدالملک . [ ع َ دُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) ابن قطن الفهری . امیر اندلس بود.به سال 114 هَ . ق . پس از قتل عبدالرحمان غافقی ولایت اندلس را یافت و شهرهائی را که از جمله آنها جلیقیه (در شمال شرقی اندلس ) است فتح کرد. به سال 117 هَ . ق . ابن الحبحاب امیر افر...