کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مینگذار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . (اِ) واحدی از پول قدیم معادل با چهارصد ریال و یا معادل 100 فرانک طلا. (حاشیه ٔ ص 1635 و ص 1028 ایران باستان ج 2 چ 1311 هَ . ش .).
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . (پسوند) پسوند ترتیبی اعداد و صفت پرسشی یا مبهم «چند» (مرکب از پسوند «م » (با ضمه ٔماقبل ) و «ین » پسوند نسبت ) که برای نشان دادن ترتیب اعداد بکار میرود، مثلاً پنجمین ، چهارمین ، چندمین .
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . (ترکی ، عدد، ص ، اِ) هزار. رجوع به مین باشی شود.
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . (فرانسوی ، اِ) دستگاهی مصنوع از نوع سلاحهای جنگی محتوی مواد منفجرشونده که در مسیر یا محل عبور و پیشروی دشمن زیر خاک یا زیر آبهای کم عمق پنهان سازند تا با برخورد شخص یا چیزی بدان منفجر شود و موجب نابودی مهاجم گردد.
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . [ م َ ] (ع اِ) دروغ . ج ، میون . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ).
-
مین
لغتنامه دهخدا
مین . [ م َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (زوزنی ). || شیار کردن زمین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
گذار
لغتنامه دهخدا
گذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود بهشتی وگر دوزخی است گذارش سوی چینود پل بود. اورمزدی .یکی کوه بینی در آن مرغزارکه کرکس نیابد بر او بس گذار. فر...
-
مین انداز
لغتنامه دهخدا
مین انداز. [ اَ ](نف مرکب ، اِ مرکب ) اندازنده ٔ مین . || نوعی سلاح جنگی که مین پرتاب میکند. رجوع به مین شود.- کشتی مین انداز ؛ نوعی کشتی جنگی که دارای دستگاه رهاکننده ٔ مین در دریا است .
-
مین باشی
لغتنامه دهخدا
مین باشی . [ میم ْ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) رئیس و سرهزار تن سپاهی . رئیس هزار تن از سپاهیان . (یادداشت مؤلف ). منصبی در لشکر : به سرکردگی میر فتاح مین باشی ، تفنگچیان اصفهانی را در آن قلعه گذاشتند. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 2 ص 453). || در تشکیلات...
-
مین جمعکن
لغتنامه دهخدا
مین جمعکن . [ ج َ ک ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) گردآورنده ٔ مین . || ابزاری جنگی که بوسیله ٔ آن مین هائی را که دشمن در خشکی و یا دریا کار گذاشته جمعآوری می کنند و یا از کار می اندازند. رجوع به مین در این معنی شود.- کشتی مین جمعکن ؛ کشتی که وظیفه ٔ جمع ...
-
مین گذاری
لغتنامه دهخدا
مین گذاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جای دادن مین (آلت منفجرشونده ) در محل های مخصوص برای جلوگیری از هجوم یا پیشرفت دشمن . رجوع به مین شود.
-
خنده مین
لغتنامه دهخدا
خنده مین . [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خنده دار. مضحک . (یادداشت بخط مؤلف ) : گفت لاغی خنده مین تراز دو بارکرد او آن ترک را کلی شکار. مولوی .خنده مین تر از تو هیچ افسانه نیست بر لب گور خراب خود بایست .مولوی .
-
کلاه گذار
لغتنامه دهخدا
کلاه گذار. [ ک ُ گ ُ ] (نف مرکب ) کلاه گذارنده . آنکه دیگران را بفریبد و پول و مال آنان را بگیرد. (فرهنگ فارسی معین ). حیله گر و فریب دهنده . کسی که با مکر و تزویر مال مردم را تصرف کند.
-
کین گذار
لغتنامه دهخدا
کین گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه کش . (آنندراج ). منتقم و انتقام کشنده ٔ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو : به نزد بهو نامه ٔ کین گذاربفرمود پرخشم و پرکارزار. اسدی .|| کسی که دارای خشم بسیار باشد و طالب پاداش بدیها بود. (ناظم الاطباء).
-
کینه گذار
لغتنامه دهخدا
کینه گذار. [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه توز. کینه کش . انتقامجو : فدای جان و تنش کردپیل و مال چو دیدچنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب .مسعودسعد (دیوان ص 27).