کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میشی
لغتنامه دهخدا
میشی . (اِخ ) آدم نزد مجوس . میشه . مقابل میشانه ، حوا. و گویند آن دو از گیاه ریباس از نطفه ٔکیومرث زادند. (مفاتیح ). همسر یا رفیق میشانه . (از یادداشت مؤلف ). همزاد میشانه که میشی و میشانه به نوشته ٔ بیرونی در آثار الباقیه به منزله ٔ آدم و حوا هستن...
-
میشی
لغتنامه دهخدا
میشی . (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 96هزارگزی جنوب میناب با 150 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
میشی
لغتنامه دهخدا
میشی . (ص نسبی ) از میش . منسوب به میش . هرآنچه به میش (گوسفند) نسبت دارد: چشمهای میشی . (از یادداشت مؤلف ). اشهل . شهلا. به رنگ چشم میش . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) رنگ سبز روشن . ماشی روشن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).- چشم میشی...
-
واژههای مشابه
-
گرگ میشی
لغتنامه دهخدا
گرگ میشی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) ظاهر خوب و باطن بد داشتن ، همچون منافقان . (از آنندراج ). رجوع به گرگ میش شود.
-
میشی جان سفلی
لغتنامه دهخدا
میشی جان سفلی . [ ن ِ س ُ لا ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات ، واقع در یک هزارگزی شمال خاوری خمین با 800 تن جمعیت . آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
میشی جان علیا
لغتنامه دهخدا
میشی جان علیا. [ ن ِ ع ُل ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات ، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری خمین با 1216 تن سکنه . آب آن از سه رشته قنات و راه آن ماشین روست . امامزاده ای دارد و مزارع قاسم آباد و فرج آباد جزء این ده اند. (از فره...
-
جستوجو در متن
-
میشین
لغتنامه دهخدا
میشین . (ص نسبی ) منسوب به میش . (ناظم الاطباء). آنچه به میش (گوسپند) نسبت دارد. میشی . || پوست میش دباغی شده . (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 366). چرم دباغت داده ٔ گوسفند. (آنندراج ). میشَن . چرم دباغی شده ٔ پست . (از یادداشت مؤلف ). || شهلا. (د...
-
میشه
لغتنامه دهخدا
میشه . [ ش َ ] (اِخ ) نام اولین مرد. (ناظم الاطباء). مشیه . حضرت آدم علیه السلام . (آنندراج ). و رجوع به میشی و مشیه شود.
-
شهلاء
لغتنامه دهخدا
شهلاء. [ ش َ ] (ع ص ) مؤنث اشهل . زن میش چشم . (از منتهی الارب ) (غیاث ): عین شهلاء؛ چشمی میشینه . (مهذب الاسماء). میشی . چشمی میشی . || (اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (دهار).
-
میشانه
لغتنامه دهخدا
میشانه . [ ن َ ] (اِخ ) نام نخستین زن . (ناظم الاطباء). حواء، نزد مجوس .(مفاتیح ). مراد از حوا علیها سلام است . (آنندراج ). ورجوع به میشه و میشی و مشیه و مشیانه و حواء شود.
-
مقصاة
لغتنامه دهخدا
مقصاة. [ م ُ ق َص ْ صا ] (ع ص ) شاة مقصوة و مقصاة؛ میشی که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصوة شود.
-
گرگ میش
لغتنامه دهخدا
گرگ میش . [ گ ُ ] (ص مرکب ) منافق که ظاهر خوب و باطن بد دارد. (آنندراج ) : این عزیزان در لباس گرگ ، میشی میکنندیوسفم یوسف ، بسی زین گرگ میشان دیده ام .سالک یزدی (از آنندراج ).
-
مقصوة
لغتنامه دهخدا
مقصوة. [م َ ص ُوْ وَ ] (ع ص ) ناقة مقصوة؛ شتر ماده ٔ بریده گوش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). شاة مقصوة و مُقَصّاة؛ میشی که کنار گوش وی اندکی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقصو شود.