کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میزد
لغتنامه دهخدا
میزد. [ زَ ] (اِ) مخفف میزاد و به همان معنی است یعنی سرور و شادی و مجلس عیش وعشرت . (از شعوری ج 2 ورق 363). رجوع به میزاد شود.
-
میزد
لغتنامه دهخدا
میزد. [ م َ ی َ ] (اِ) در آئین زرتشتی ، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی . در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره . (از ایران در زمان ساسانی ص 186). ... ...
-
واژههای همآوا
-
می زد
لغتنامه دهخدا
می زد. [ م َ / م ِ زَ ] (ن مف مرکب ) مخفف می زده . شخصی را گویند که به سبب پر خوردن شراب میل به چیزهای دیگر نکند. (آنندراج ). و رجوع به می زده شود.
-
جستوجو در متن
-
لنگ زدن
لغتنامه دهخدا
لنگ زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) لنگیدن در عمل یا کار یا سخن (؟) : او نیز عریان و مجذوب بود. غایتش آنکه گاهی معقول میگفت و با مردم حرف میزد، اما گاهی لنگی میزد و لاابالی میگردید. (مزارات کرمان ص 192).
-
گرپ گرپ
لغتنامه دهخدا
گرپ گرپ . [ گ ُ رُ گ ُ رُ ] (اِ صوت ) نقل صوت نعل اسب و مانند آن : دل من گرپ گرپ میزد.
-
سحوری زدن
لغتنامه دهخدا
سحوری زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در زدن گدایان گاه سحر رمضان بر درهای بزرگان ، برای بیدار شدن آنان . (یادداشت مؤلف ). در زدن گاه سحر : آن یکی میزد سحوری بر دری درگهی بود و رواق مهتری . مولوی .نیمشب میزد سحوری را بجدگفت او را قائلی کای مستمد.مولو...
-
تاجر
لغتنامه دهخدا
تاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) پیرنیا آرد: پارسیها داریوش را تاجر... خوانند... چه او در هر کاری چانه میزد... (ایران باستان ج 2 ص 1471).
-
جریده رانی
لغتنامه دهخدا
جریده رانی . [ ج َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) یکه روی . تنهاروی : مجنون بهمان قصیده خوانی میزد دهل جریده رانی .نظامی .
-
میزیدن
لغتنامه دهخدا
میزیدن . [ دَ ] (مص ) میختن . آب تاختن . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). شاشیدن و بول کردن . (ناظم الاطباء). ادرار کردن . شاشیدن . آب تاختن . شاش کردن . (یادداشت مؤلف ). به معنی شاشیدن و بول کردن است . (از آنندراج ). به معنی بول کردن و شاشیدن باشد. (...
-
عرصه افکندن
لغتنامه دهخدا
عرصه افکندن . [ ع َ ص َ/ ص ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گستردن نطع : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد.سوزنی .
-
فروچیدن
لغتنامه دهخدا
فروچیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) بر زمین چیدن و به ترتیب در جای خود قرار دادن . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس عرصه بیفکند و فروچیدش مهره هر زخم که او میزد بس کارگر آمد. سوزنی .رجوع به چیدن شود.
-
اسفناج
لغتنامه دهخدا
اسفناج . [ اِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اسفاناخ . اسفناخ . اسپناج . اسپاناخ . اسپنانج . سپاناخ . رجوع به اسپناج شود : بابای تو چارده پسر داشت نی میزد و اسفناج میکاشت .؟
-
بیشه پرورد
لغتنامه دهخدا
بیشه پرورد. [ ش َ / ش ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) بیشه پرورده . تربیت شده در بیشه . که در بیشه از کودکی به رشد رسیده باشد : برآمد تند شیری بیشه پروردکه از دنبال میزد بر هوا گرد.نظامی .