کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میزان و ترازو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل میزان
لغتنامه دهخدا
گل میزان . [ گ ُ ل ِ ] (اِخ ) کنایه از زُهره ، چنانچه خار عقرب کنایه از بهرام است . (از آنندراج ). زهره ، چرا که میزان خانه ٔ زهره است . (غیاث ).
-
میزان الحجم
لغتنامه دهخدا
میزان الحجم . [ نُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) دستگاه اندازه گیری حجم . گنجاسنج .
-
میزان الرطوبة
لغتنامه دهخدا
میزان الرطوبة. [ نُرْ رُ ب َ] (ع اِ مرکب ) میزان الرطوبه . نم سنج . (لغات فرهنگستان ). رجوع به نم سنج شود.
-
میزان الصوت
لغتنامه دهخدا
میزان الصوت . [ نُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) دیاپازون . دستگاهی که ارتعاش صوت را نشان می دهد. ارتعاش نمای فیزیکی . آواسنج .
-
میزان الغش
لغتنامه دهخدا
میزان الغش . [نُل ْ غ ِش ش ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) ترازوی ارشمیدس . (یادداشت مؤلف ).
-
میزان القوه
لغتنامه دهخدا
میزان القوه . [ نُل ْ ق ُوْ وَ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) دستگاهی که با آن قوه ٔ اشیا را سنجند. (یادداشت مؤلف ).نیروسنج . (لغات فرهنگستان ). رجوع به نیروسنج شود.
-
میزان المطر
لغتنامه دهخدا
میزان المطر. [نُل ْ م َ طَ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) باران سنج . رجوع به باران سنج شود.
-
میزان النغمه
لغتنامه دهخدا
میزان النغمه . [ نُن ْ ن َ م َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) آلتی به شکل شمش خمیده که بوسیله ٔ آن میزان اهتزاز را معلوم کنند. میزان الصوت . دیاپازن . رجوع به میزان الصوت شود.
-
میزان النفس
لغتنامه دهخدا
میزان النفس . [ نُن ْ ن َ ف َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) دم سنج . اسپیرومتر . دستگاهی که نفس را می سنجد.
-
میزان النور
لغتنامه دهخدا
میزان النور. [ نُن ْ نو ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) نورسنج . رجوع به نورسنج شود.
-
جستوجو در متن
-
پله
لغتنامه دهخدا
پله . [ پ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) کفه . کپه . (نصاب ). کپه ٔ ترازو. کفه ٔ ترازو : ز بس برسختن زرّش بجای مادحان هزمان ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله . فرخی (دیوان ص 350). ترازو را همه رشته گسسته دو پله مانده و شاهین شکسته . فخرالدین اسعد (ویس و رام...
-
ترازو
لغتنامه دهخدا
ترازو. [ ت َ ](اِ) آلتی باشد که چیزها را بدان وزن کنند. (برهان )(از انجمن آرا) (از آنندراج ). آلتی که بدان وزن چیزها را معین کنند، و بتازی میزان گویند. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: پهلوی «ترازوک » ، ایرانی باستان «ترازو» ، «تره - آ...
-
زبانه ٔ ترازو
لغتنامه دهخدا
زبانه ٔ ترازو. [ زَ ن َ ی ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تکمه و میله ٔ میان شاهین ترازو. رجوع به زبانه و زبانه ٔ شاهین و زبانه ٔ میزان شود.
-
مزنا
لغتنامه دهخدا
مزنا. [ م ِ ] (اِ) به لغت ژند (زند) به معنی ترازو است که به عربی میزان گویند. (آنندراج ) (از برهان ). ترازو و میزان . (ناظم الاطباء). هزوارش ترازوست .