کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میزان ع ب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل میزان
لغتنامه دهخدا
گل میزان . [ گ ُ ل ِ ] (اِخ ) کنایه از زُهره ، چنانچه خار عقرب کنایه از بهرام است . (از آنندراج ). زهره ، چرا که میزان خانه ٔ زهره است . (غیاث ).
-
یک میزان
لغتنامه دهخدا
یک میزان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک نواخت . یک اندازه . || راست و مستقیم . تراز. طراز.
-
زبانه ٔ میزان
لغتنامه دهخدا
زبانه ٔ میزان . [ زَ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تکمه و میله ٔ میان شاهین ترازو : اندر میان نیک و بد خویشتن ماننده ٔ زبانه ٔ میزان کنم . ناصرخسرو.رجوع به زبانه ٔ ترازو شود.
-
میزان پلی
لغتنامه دهخدا
میزان پلی . [ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح آرایشگری ) تاب دادن مو. حالت جعدی و تابداری دادن موی سر را با وسائل .
-
میزان زور
لغتنامه دهخدا
میزان زور. (ص مرکب ) با نیروی تمام و درست . عبارت است از شجاع . (از آنندراج ).
-
میزان سن
لغتنامه دهخدا
میزان سن . [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح تئاتر) صورت خارجی دادن اثری غنایی یا درام یا سناریو به صورت صحنه ٔ نمایش یا فیلم . تنظیم صحنه ها و نظارت بر همه ٔ امور فنی و هنری یک نمایشنامه یا سناریو.
-
واژههای همآوا
-
میزاناب
لغتنامه دهخدا
میزاناب . (اِخ ) دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 14هزارگزی خاور هوراند با 100 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است . ایل حسینکلو در این آبادی سکنی دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
علی قدر مراتبهم
لغتنامه دهخدا
علی قدر مراتبهم . [ ع َ لا ق َ رِ م َ ت ِ ب ِ هَِ ] (ع ق مرکب ) براندازه ٔ مراتب آنان . به قدر مقام و پایگاه آنان . به میزان مرتبتشان .
-
زبیر
لغتنامه دهخدا
زبیر. [ زُ ب َ ] (اِخ ) ابن زبیر جهضمی . از راویان حدیث بود و با یک وسیله از علی (ع ) روایت دارد و سعیدبن زید از او نقل حدیث کند. از پدرم شنیدم که او را مجهول الحال میخواند. همچنین است در لسان المیزان و میزان الاعتدال اما در یک نسخه از کتاب الجرح و ا...
-
سنبلة
لغتنامه دهخدا
سنبلة. [ سُم ْ ب ُ ل َ ] (ع اِ) یک خوشه ٔ گندم و جو و مثل آن . ج ، سنابل . (آنندراج ). واحد سنبل یک خوشه (جو و گندم و غیره ). ج ، سنبلات ، سنابل . (فرهنگ فارسی معین ). خوشه . ج ، سنابل . (منتهی الارب ) : کسان ذخیره ٔ دنیا نهند و غله ٔ اوهنوز سنبله با...
-
معین البکاء
لغتنامه دهخدا
معین البکاء. [ م ُ نُل ْ ب ُ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که تعزیه را اداره می کرد. تعزیه گردان . توضیح آنکه تعزیه رژیسوری داشت که کار رئیس ارکستر را هم می کرد. لباس اشخاص را برای نقشهای مختلف او تعیین می کرد. ترتیبات مقدماتی یا به عبارت اروپایی «میزا...
-
بیت الشرف
لغتنامه دهخدا
بیت الشرف . [ ب َ تُش ْ ش َ رَ ] (ع اِ مرکب ) خانه ٔ بلندی و بزرگی . (غیاث ). || (اصطلاح نجوم ) برجی که در آن یکی را از هفت ستاره ٔ سیاره سعادتی و شرف حاصل شود چنانچه شرف آفتاب در برج حمل است و شرف قمر در ثور و شرف مشتری در سرطان و زهره در حوت و عطار...
-
بروج
لغتنامه دهخدا
بروج . [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِبُرج . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برجها. || کوشکها و قلعه ها. (از آنندراج ). رجوع به برج شود : أینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیدة. (قرآن 4 / 78)؛ هر جا باشید مرگ شمارا درمی یابد اگرچه در برجهای سخت و استوا...