کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میرشکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میرشکار
لغتنامه دهخدا
میرشکار. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) رئیس و مهتر شکارچیان . (ناظم الاطباء). مهتر قورچیان . (آنندراج ). لقب رئیس شکارچیان شاه . شکارچی باشی . (یادداشت مؤلف ). لقب مهتر نخجیرگران دربار. || قوشچی باشی و بازدار و دارنده ٔ مرغان شکاری . (ناظم الاطباء). مهتر قوشچی...
-
واژههای مشابه
-
محرمی میرشکار
لغتنامه دهخدا
محرمی میرشکار. [ م َ رَ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) (ملا...) بگفته ٔ امیر علیشیر «از مردم ترک و از تولداران (؟) است و مردی نامراد». وی ظاهراً معاصر امیرعلیشیر نوائی بوده است چه نوائی از او چنان سخن می دارد که در حیات است و این دو بیت را از او نقل کرده است :جانا...
-
جستوجو در متن
-
امیرشکار
لغتنامه دهخدا
امیرشکار. [ اَ ش ِ ] (اِ مرکب ) رئیس و مهتر شکارچیان . میرشکار. رجوع به میرشکار شود.
-
قعلچی
لغتنامه دهخدا
قعلچی . [ ق َ ] (اِ) میرشکار. (آنندراج از غیاث اللغات ).
-
میرشکاری
لغتنامه دهخدا
میرشکاری .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل میرشکار : بر من خیال میرشکاری حرام باددر صید باز رشته ز پای مگس کشم . نورالدین ظهوری .رجوع به میرشکار شود.
-
شکارچی
لغتنامه دهخدا
شکارچی . [ ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: شکار فارسی + «چی »، پسوند نسبت ترکی ) شکارگر. شکارکننده . نخجیرگر. شکاری . نخجیروان . دامیار. قانص . شکره . قناص . (از یادداشت مؤلف ). صیاد.- شکارچی باشی ؛ میرشکار. رئیس و گرداننده ٔ امور مربوطبه شکار و سرپ...
-
قوشچی
لغتنامه دهخدا
قوشچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدار قوش . (ناظم الاطباء). کسی که نگهبان پرندگان شکاری است .(فرهنگ نظام ). میرشکار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) میرشکار و از سرداران و کسان میرزا سلطان ابوسعید گورکانی است . (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 4 ص 131).
-
چرکر
لغتنامه دهخدا
چرکر. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای بلوک ابهررود زنجان است که در دو فرسخی سلطانیه در دامنه ٔ کوهی واقع شده مرتع اسبهای خوانین چرکر میباشد. نوزده نفر از خوانین بنی اعمام حاجی مصطفی قلیخان میرشکار در این قریه سکونت دارند که همه شکارچی ا...
-
یکه سوار
لغتنامه دهخدا
یکه سوار. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ س َ ] (ص مرکب ) یک سوار. یک سواره . کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج ). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری . (یادداشت مؤلف ). شهسوار. ...
-
طرود
لغتنامه دهخدا
طرود. [ طُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مرکزی بخش فیروزکوه شهرستان دماوند در 20000 گزی خاور فیروزکوه و در 50000 گزی شمال راه شوسه ٔ فیروزکوه به سمنان . کوهستان سردسیر با 690 تن سکنه . آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و بنشن و سیب زمینی و جزئی بیدستان و...
-
بازدار
لغتنامه دهخدا
بازدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) نگاهدارنده ٔ باز. (برهان ) (انجمن آرا). دارنده ٔ باز و معرب آن بازیار است . (سروری از شرح السامی فی الاسامی ) (آنندراج ). بازبان . و قوشچی . (ناظم الاطباء). بازیار. (مهذب الاسماء). کسی که باز دارد، دارنده ٔ باز. صاحب صقر....
-
بازیار
لغتنامه دهخدا
بازیار. [ بازْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بازدار. (جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ربنجنی ). مربی و نگاه دارنده ٔ باز. قوشچی . میرشکار. صیاد. (برهان قاطع) (شعوری ). پرورنده ٔباز : افریقیه صطبل ستوران بارکش عموریه گریزگه باز و بازیار. منوچهری .عقابان ببازی ...