کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میدان مین کاذب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کلاته میدان
لغتنامه دهخدا
کلاته میدان . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرولایت شهرستان نیشابور است که 502 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کوشک میدان
لغتنامه دهخدا
کوشک میدان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز است و 211 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
سلطان میدان
لغتنامه دهخدا
سلطان میدان . [ س ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرولایت بخش سرولایت شهرستان نیشابور، دارای 1557 تن سکنه وآب آن از قنات است . محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
فارس میدان
لغتنامه دهخدا
فارس میدان . [ رِ س ِ م ِ ] (اِخ ) تیره ای از قشقایی . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 79). مرکب از 2000 خانوار است و مسکن آنها در پادنا میباشد.
-
هرکی میدان
لغتنامه دهخدا
هرکی میدان . [ هََ م َ ] (اِخ ) ایلی از ایلات اطراف ارومیه که شامل 400 خانوار است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 120).
-
هفت میدان
لغتنامه دهخدا
هفت میدان . [ هََ م َ /م ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان است : کمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی . نظامی .به یک صفرا که بر خورشید رانده فلک راهفت میدان بازمانده .نظامی .
-
هم میدان
لغتنامه دهخدا
هم میدان . [ هََ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) هم نبرد یا همزور : دو هم میدان به هم بهتر گراینددو بلبل بر گلی خوشتر سرایند.نظامی .
-
روز میدان
لغتنامه دهخدا
روز میدان . [ زِ م َ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز جنگ .(از آنندراج ). بمجاز روز نبرد و پیکار : اسب لاغرمیان بکار آیدروز میدان نه گاو پرواری . سعدی .صحبت ناعاقلان در خاک و خونی میکشداسب کاهل مرد را در روز میدان دشمن است .اشرف (از آنندراج ).
-
سبز میدان
لغتنامه دهخدا
سبز میدان . [ س َ م َ / م ِ ] (اِمرکب ) کنایه از آسمان . (ناظم الاطباء) (استینگاس ).
-
سبزه میدان
لغتنامه دهخدا
سبزه میدان . [ س َ زَ / زِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میدانی که سبزه در آن بُوَد.میدان که بسبزه و گل و گیاه آراسته بُوَد. هر میدان که در آن گل و گیاه بُوَد. رجوع به سبزمیدان شود.
-
سبزه میدان
لغتنامه دهخدا
سبزه میدان . [ س َ زَ م َ ] (اِخ ) نام میدانی است در تهران نزدیک میدان ارک در جلو بازار. رجوع به سبزمیدان شود. || نام میدانی است در رشت . || نام میدانی در قزوین مقابل عمارت عالی قاپو. رجوع به سبزمیدان شود.
-
قلعه میدان
لغتنامه دهخدا
قلعه میدان . [ ق َ ع َم َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ربع شامات بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری ششتمدو سر راه مالرو سنگرد به کاشمر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکنه ٔ آن 222 تن است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، ...
-
قزلجه میدان
لغتنامه دهخدا
قزلجه میدان . [ ق ِ زِ ج َ م ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مهرانرود بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در22 هزارگزی خاوری شهرستان تبریز و 500 گزی شوسه ٔ تبریز به میانه . موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر ییلاقی است . سکنه ٔ آن 356 تن . آب آن از چشمه است . م...
-
میدان پاریاب
لغتنامه دهخدا
میدان پاریاب . [ م َ پارْ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام ، واقع در 15 هزارگزی جنوب خاوری قلعه دره با 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
میدان دادن
لغتنامه دهخدا
میدان دادن . [ م َ / م ِ دَ ] (مص مرکب ) مجال دادن برای خودنمائی و اظهار وجود و اعمال نیات و اجرای مقاصد. || جای خالی کردن برای کسی از روی تعظیم . (غیاث ). جای خالی کردن برای کسی از روی تعظیم و خود را به کنار کشیدن . (آنندراج ). تعظیم کردن . (مجموعه ...