کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میخانه نشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میخانه نشین
لغتنامه دهخدا
میخانه نشین . [ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آن که مقیم میکده باشد. که در میکده بسر برد : عافیت چشم مدار از من میخانه نشین که دم از خدمت رندان زده ام تا هستم .حافظ.
-
واژههای مشابه
-
پیر میخانه
لغتنامه دهخدا
پیر میخانه . [ رِ م َ / م ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیر میکده : پیر میخانه همی خواند معمائی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن .حافظ.
-
جستوجو در متن
-
دیدنی کردن
لغتنامه دهخدا
دیدنی کردن . [ دی دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیدن کردن . بازدید. دید و وادید. دیدن . (از آنندراج ) : بشب جمعه کنم دیدنی دختر رززآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.اختر یزدی .
-
عافیت
لغتنامه دهخدا
عافیت . [ ی َ] (ع اِمص ) عافیة. صحت . سلامت . تندرستی : توبه سگالی که نیز باز نگردی سوی بلا گرت عافیت دهد این بار. ناصرخسرو.عافیت را نشان نمی یابم از بلاها امان نمی یابم . خاقانی .از عافیت مپرس که کس را نداده انددر عاریت سرای جهان عافیت عطا. خاقانی ....
-
ویرانه
لغتنامه دهخدا
ویرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص ، اِ) جای خراب . ویران . خراب . خرابه . غیرمسکون : که این خان ویرانه آباد کردکه چرخش نه بی بوم و بنیاد کرد. (شاهنامه ، ملحقات ص 13 بیت 258).گنج تو را فقر تو ویرانه بس شمع تو را ظل تو پروانه بس . نظامی .زهد غریب است به میخانه...
-
دردی کش
لغتنامه دهخدا
دردی کش . [ دُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دردی کشنده . دردکش . شرابخور. دردآشام . دردنوش . دردخوار : دردی کش عشق و دردپیمای اندوه نشین و رنج فرسای . نظامی .ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم با خرابات آشنائیم از خرد بیگانه ایم . سعدی .سعدیا صاف وصل اگر...
-
خرابات
لغتنامه دهخدا
خرابات . [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه . (از برهان قاطع). میخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده : دفتر به دبستان بود و نقل به بازاروین نرد بجایی که خرابات خراب است . منوچهری .میفروش اندر خرابات ایمن است...
-
مغبچه
لغتنامه دهخدا
مغبچه .[ م ُ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آتش پرست . (ناظم الاطباء). بچه ٔ مغ. فرزند مغ. ج ، مغبچگان : من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک مغبچه ای ز هرطرف می زندم به چنگ و دف . حافظ.مغبچه ای می گذشت راهزن دین و دل در پی آن آشنا از همه بیگانه ش...
-
خانقه
لغتنامه دهخدا
خانقه . [ ن ِ ق َه ْ ] (معرب ، اِ مرکب ) مخفف خانقاه . (شرفنامه ٔ منیری ).ج ، خوانق ، خوانیق . رجوع به خانقاه شود : خانه وخانقه و منزل ما زیر زمین ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم . خاقانی .خانقه جای تو و خانه ٔ می جای من است پیر سجاده ترا داده و زنا...
-
می پرست
لغتنامه دهخدا
می پرست . [ م َ / م ِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان ). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). دوستدار باده . می باره . حریص باده خواری...
-
گبرکی
لغتنامه دهخدا
گبرکی . [ گ َ رَ ] (ص نسبی ) هر چه منسوب به گبران است . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (حامص ) مجوسیّت . (مهذب الاسماء). زردشتی بودن : هیچ ملک دین گبرکی را چندان نصرت نکرد که او [ گشتاسب ] کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).که دین مسیحا ندارد [ شاپور شاه ] درست ...
-
پیمانه
لغتنامه دهخدا
پیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ). صوع . مده . کیل . مکیال . قفیز. (دهار). صا...
-
آنه
لغتنامه دهخدا
آنه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) َانه . چون در آخر اسماء ملحق شود دلالت کند بر یکی از معانی ذیل : مانند.مثل . چون . بطور. بگونه ٔ. لائق . درخور. سزاوار. متعلق به . مال . منسوب به . در حال . در وقت . بصفت . هر یک :مستانه : اندرین بود که از مستی و از غایت ش...