کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانپوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گویند. (از برهان ). بین . (ترجمان القرآن جرجانی ). آن جایی از درون هر سطحی که از کنارهای آن ...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ) مخفف همیان نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). همیان و کیسه ٔ زر. (ناظم الاطباء). همیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی همیان نیز آمده است و آن کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (برهان ). کمر همیان مانند : بیست ...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (هندی ، اِ) به لغت هندی لفظ تعظیم است چنانکه در ترکی آقا و در پارسی خواجه گویند و در عربی شیخ و در توران «ایشان » و در کشمیر «جو» مثل احمدجو و علی جو یعنی احمدآقا و علی آقا و لغت اهالی کشمیر لغتی است خاص غیر لغتهای هندی . (از انجمن آرا) (از آن...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . [ م َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار دروغگوی . (ناظم الاطباء). دروغگوی . (منتهی الارب ).
-
پوست بر پوست
لغتنامه دهخدا
پوست بر پوست . [ ب َ ] (ص مرکب ) تهی و بیمغز و پوچ : آنکه چون پسته دیدمش همه مغزپوست بر پوست بود همچو پیاز.(گلستان ).
-
گاو پوست
لغتنامه دهخدا
گاو پوست . (اِ مرکب ) پوست گاو. پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار؛ یک پوست گاو پر از زر یا از سیم . (منتهی الارب ).دگرهر چه در پادشاهی اوست ز گنج کهن پر کند گاو پوست . فردوسی .ز دینار گفتند و از گاو پوست ز کاری که آرام روم اندروست . فردوسی .|| ...
-
هفت پوست
لغتنامه دهخدا
هفت پوست . [ هََ ] (اِ مرکب ) هفت بنیان است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان ) : همه آفریده ست در هفت پوست بدو آفرین ، کآفریننده اوست .نظامی .
-
یک پوست
لغتنامه دهخدا
یک پوست . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. (یادداشت مؤلف ) : کسوه بر کسوه شود همچو پیازپیش تو مادح یک پوست چو سیر.سوزنی .
-
تخته پوست
لغتنامه دهخدا
تخته پوست . [ ت َ ت َ / ت ِ ] (اِمرکب ) همان پوست تخته . (آنندراج ). پاره پوستی که درویشان و جز آنان با خود دارند زیرانداز را. تخته ای ازپوست گوسفند که بر آن نشینند و خوابند : با کلاه نمدبه تخته پوست شهریاریم و تاج و تخت این است . نصیرای بدخشانی (از ...
-
سرخ پوست
لغتنامه دهخدا
سرخ پوست . [ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام طایفه ای است . نژاد سرخ . یکی از نژادهای پنجگانه ٔ بشر. هندیان آمریکای شمالی . وجه تسمیه ٔ آنان بدین نام آن است که ایشان پوست بدن خود را با گل سرخ رنگ میکنند. رنگ بدنشان بیشتر خرمایی است . آنان به قبایل متعد...
-
سیاه پوست
لغتنامه دهخدا
سیاه پوست . (ص مرکب ) آنکه رنگ پوست بدنش سیاه باشد. مقابل سفیدپوست . (فرهنگ فارسی معین ) : و رنگ سیاه پوستان و هرچه ایشان رابدین صفت آفریده است ... (مجمل التواریخ و القصص ).
-
نازک پوست
لغتنامه دهخدا
نازک پوست . [ زُ ] (ص مرکب ) که پوستی نازک و ظریف و ترد دارد. که پوستش کلفت و ضخیم و خشن نیست .
-
نار پوست
لغتنامه دهخدا
نار پوست . (اِ مرکب ) پوست انار. انار پوست . قشرالرمان : کفک دریا درمسنگی و نیم مازو و نار پوست از هر یکی چهار درمسنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروهاء دیگر که بدین کار شاید داروهاء قابض باشد، چون مازو و نار پوست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || دارچینی ...
-
پوست آوردن
لغتنامه دهخدا
پوست آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بر او پوست نوروئیدن چنانکه درخت و عضو سوخته و مجروح و جز آن .