کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانمغز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مغز
لغتنامه دهخدا
مغز. [ م َ ] (اِ) ماده ٔ عصبی که در جوف کله ٔ سرواقع شده و آن را پر کرده . (ناظم الاطباء). مخ . دماغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دماغ . و با لفظ کافتن و خراشیدن و پریشان کردن و پریشان شدن و پریشان داشتن و در عطسه افکندن و در رعاف آوردن و در استخوا...
-
مغز
لغتنامه دهخدا
مغز. [ م َ ] (اِخ ) قریه ٔ بزرگی است با باغهای بسیار از نواحی قومس و مستعربان آن را به جهت داشتن درختان گردوی فراوان ام الجوز نامند و میان آن و بسطام یک منزل است . (از معجم البلدان ). قریه ٔ بزرگی است کثیرالبساتین که در میانه ٔ آن و بسطام یک مرحله را...
-
مغز
لغتنامه دهخدا
مغز. [ م َ ] (اِمص ) دورسپوزی . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 183). مغزیدن مصدر است . «مَمْغَز» در شاهد ذیل مفرد نهی است . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفت خیز اکنون و ساز ره بسیچ رفت بایدْت ای پسر مَمْغَز تو هیچ . رودکی (از لغت فرس ایضاً).و رجوع به...
-
مغز
لغتنامه دهخدا
مغز. [ م ُ غ ِزز ] (ع ص ) گاو ماده که بار بر وی دشوار باشد. (منتهی الارب ). ماده گاوی که آبستنی بر وی دشوار باشد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گویند. (از برهان ). بین . (ترجمان القرآن جرجانی ). آن جایی از درون هر سطحی که از کنارهای آن ...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ) مخفف همیان نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). همیان و کیسه ٔ زر. (ناظم الاطباء). همیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی همیان نیز آمده است و آن کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (برهان ). کمر همیان مانند : بیست ...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (هندی ، اِ) به لغت هندی لفظ تعظیم است چنانکه در ترکی آقا و در پارسی خواجه گویند و در عربی شیخ و در توران «ایشان » و در کشمیر «جو» مثل احمدجو و علی جو یعنی احمدآقا و علی آقا و لغت اهالی کشمیر لغتی است خاص غیر لغتهای هندی . (از انجمن آرا) (از آن...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . [ م َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار دروغگوی . (ناظم الاطباء). دروغگوی . (منتهی الارب ).
-
گنده مغز
لغتنامه دهخدا
گنده مغز. [ گ َ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) گنده دماغ . متکبر. سرکش : تو گنده مغز شعری و او گنده مغز شرع با وی به گنده مغزی همچون ترازویی . سوزنی .با آن دو گنده مغز بود حشر آن کسی کز دست دیو خورده بود کوکنار و بنگ . سوزنی (دیوان چ 1338 ص 233).ماخولیا گرف...
-
گران مغز
لغتنامه دهخدا
گران مغز. [ گ ِ م َ ] (ص مرکب ) گران سر. (آنندراج ).
-
سبک مغز
لغتنامه دهخدا
سبک مغز. [ س َ ب ُ م َ ] (ص مرکب ) بیعقل و بی وقار. (غیاث ) (آنندراج ). سبک سر و سبکسار. (مجموعه ٔ مترادفات ص 207). سفیه . ابله . کم خرد. احمق . جلف : سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را. صائب .خود ز سبک مغز و تندخو...
-
سخت مغز
لغتنامه دهخدا
سخت مغز.[ س َ م َ ] (ص مرکب ) کندذهن . بی استعداد : چو روسان سختی کش سخت مغزفریبی بخوردند از اینگونه نغز.نظامی .
-
شوریده مغز
لغتنامه دهخدا
شوریده مغز. [ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) مجنون . دیوانه . شوریده عقل . آشفته : شناسنده گر نیست شوریده مغزنبهره شناسد ز دینار نغز. نظامی .جهاندار در کار آن پای لغزاز آن داستان مانده شوریده مغز. نظامی .مبادا که شه را رسد پای لغزکه گردد سر ملک شوریده مغز. ...
-
هفت مغز
لغتنامه دهخدا
هفت مغز. [ هََ م َ ] (اِ مرکب ) نوعی حلوای خشک . مالکانه . (یادداشتهای مؤلف ).
-
آشفته مغز
لغتنامه دهخدا
آشفته مغز. [ ش ُ ت َ / ت ِ م َ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ .