کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانفن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
فن
لغتنامه دهخدا
فن . [ ف َن ن ] (ع اِ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گونه . ج ، افنان ، فنون . (منتهی الارب ). نوع از چیزی ، و توسعاً به معنی صناعة و علم و قسم سخن به کار رود. (از اقرب الموارد). || سرود و آواز طرب انگیز. (منتهی الارب ). نغمه . راه . || فریب ....
-
فن
لغتنامه دهخدا
فن . [ ف َن ن ] (ع ص ، اِ) هو فن علم ؛ او نیکوپاینده و قیام ورزنده در علم است . (منتهی الارب ).
-
فن فن
لغتنامه دهخدا
فن فن . [ ف ِ ف ِ ] (اِ صوت ) حکایت صوت بینی در حالت زکام . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فن و فن شود.
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ، ق ) وسط هر چیز مانند میان مجلس و میان شهر یا میان باغ و امثال آن .(از انجمن آرا). وسط چیزی . (آنندراج ) (غیاث ). در مقابل کنار باشد و به عربی وسط گویند. (از برهان ). بین . (ترجمان القرآن جرجانی ). آن جایی از درون هر سطحی که از کنارهای آن ...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (اِ) مخفف همیان نیز آمده است . (انجمن آرا) (آنندراج ). همیان و کیسه ٔ زر. (ناظم الاطباء). همیان را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی همیان نیز آمده است و آن کیسه ای باشد طولانی که زر در آن کنند و بر کمر بندند. (برهان ). کمر همیان مانند : بیست ...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . (هندی ، اِ) به لغت هندی لفظ تعظیم است چنانکه در ترکی آقا و در پارسی خواجه گویند و در عربی شیخ و در توران «ایشان » و در کشمیر «جو» مثل احمدجو و علی جو یعنی احمدآقا و علی آقا و لغت اهالی کشمیر لغتی است خاص غیر لغتهای هندی . (از انجمن آرا) (از آن...
-
میان
لغتنامه دهخدا
میان . [ م َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار دروغگوی . (ناظم الاطباء). دروغگوی . (منتهی الارب ).
-
فن و فن کردن
لغتنامه دهخدا
فن و فن کردن .[ ف ِن ْ ن ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آواز دادن بینی به هنگام گرفتگی آن و حالت زکام . (فرهنگ فارسی معین ).
-
فن و فن
لغتنامه دهخدا
فن و فن . [ ف ِن ْ ن ُ ف ِن ن / ف ِ ] (اِ صوت ) آوازی که از بینی به هنگام گرفتگی آن و زکام برآید. (فرهنگ فارسی معین ). فِن فِن .- فن و فن کردن . رجوع به این ماده شود.
-
شوم فن
لغتنامه دهخدا
شوم فن . [ ف َن ن / ف َ ] (ص مرکب ) که فن و شیوه بد دارد. که فن منحوس دارد. بدرفتار : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن .مولوی .
-
هاروت فن
لغتنامه دهخدا
هاروت فن . [ ف َ ] (ص مرکب ) کنایه از ساحر و سحرکننده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : یارب این کوس چه هاروت فن و زهره نواست که ز یک پرده صدالحانش بعمدا شنوند.خاقانی .
-
صاحب فن
لغتنامه دهخدا
صاحب فن . [ ح ِ ف َن ن / ف َ ] (ص مرکب ) ذی فن . مخصص . متخصص : حدیث صحبت خوبان و جام باده بگوبقول حافظ و فتوای پیر صاحب فن .حافظ.
-
فن خوردن
لغتنامه دهخدا
فن خوردن . [ ف َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) دغا خوردن . (غیاث ). فریب خوردن .
-
فن ساختن
لغتنامه دهخدا
فن ساختن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) حیله ساختن . حیله کردن . تدبیر کردن : دل شیرین حساب شیر میکردچه فن سازد، در آن تدبیر میکرد. نظامی .بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت بیمایه زبون باشد هرچند که بستیزد.سعدی .
-
فن ء
لغتنامه دهخدا
فن ء. [ ف َن ْءْ ] (ع اِ) گروه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).