کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانگین سرعت قطعه راه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ملحب
لغتنامه دهخدا
ملحب . [ م ُ ل َح ْ ح َ ] (ع ص ) پاره پاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه . گویند: قتیل ملحب ؛ ای مقطعاللحم . (از اقرب الموارد). || راه روشن فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راه واضح . || رام و مطیع. (از اقرب الموارد).
-
هقط
لغتنامه دهخدا
هقط. [هََ ق َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (از منتهی الارب ). || (اِمص ) سرعت راه رفتن . (از اقرب الموارد).
-
بلهسة
لغتنامه دهخدا
بلهسة. [ ب َ هََ س َ ] (ع مص ) شتابی کردن در رفتار. (منتهی الارب ). سرعت کردن و شتافتن در راه رفتن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
-
شعب
لغتنامه دهخدا
شعب . [ ش ِ ] (اِخ ) نام موضعی است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم قطعه ای واقع بین عقبه و قاع در راه مکه در سه میلی . (از معجم البلدان ).
-
جخدمة
لغتنامه دهخدا
جخدمة. [ ج َ دَ م َ ] (ع اِمص ) سرعت در دویدن و کار و رفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتاب در دویدن و راه رفتن . (از ذیل اقرب الموارد) (قطر المحیط). || عمل . کار. رفتار. (ناظم الاطباء). || (مص ) تند دویدن . (ناظم الاطباء). جخدم الرجل جخدمة؛ تند دوی...
-
رعشاء
لغتنامه دهخدا
رعشاء. [ رَ ] (ع ص ، اِ) شترمرغ شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || ماده شتر جنبان در شتاب رفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتری که در راه رفتن بسبب سرعت و شتاب جنبان باشد. (از اقرب الموارد).
-
عمج
لغتنامه دهخدا
عمج . [ ع َ ] (ع مص ) شتاب رفتن . (منتهی الارب ). سرعت گرفتن در حرکت . (از اقرب الموارد). زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیچ پیچان رفتن . (منتهی الارب ). به چپ و راست پیچیدن در راه . (اقرب الموارد). || شناوری نمودن . این کلمه را مقلوب مَعَج دانس...
-
تند رفتن
لغتنامه دهخدا
تند رفتن . [ ت ُ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به شتاب و سرعت حرکت کردن . ضد کند رفتن . چست و چالاک راه رفتن . (ناظم الاطباء). || در تداول امروز، از حد خود تجاوز کردن و بیش از اندازه اظهار وجود کردن . رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
صادق
لغتنامه دهخدا
صادق . [ دِ ] (اِخ ) (میرزا...) وی از مردم اصفهان و معروف به گاو بود، خوش طبعان زمانه به این لقبش ملقب ساختند، چه این قطعه بطرز قطعه ٔ خاقانی موزون کرد:ای صادق آن کسان که به راه تو میروندایشان خرند و خر روش گاوش آرزوست گیرم که خر کند تن خود را بشکل گ...
-
عسل
لغتنامه دهخدا
عسل . [ ع َ س َ ] (ع مص ) چشیدن . (از منتهی الارب ): عسل من طعامه ؛ از طعام خود چشید. (از اقرب الموارد). || دوست نمودن کسی را پیش مردم . (از منتهی الارب ). عَسْل . و رجوع به عَسْل شود. || مضطرب گردیدن آب از جنبانیدن باد. (از ناظم الاطباء). عَسْل . و ...
-
راه پستی
لغتنامه دهخدا
راه پستی . [ هَِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای حمل مرسولات و محمولات پستی در خلال تاریخ ازراههای گوناگون استفاده میشده است که اکنون بیشتر، بوسیله ٔ راه آهن و شوسه و راههای هوایی صورت میگیرد. بنا بنوشته ٔ هرودوت تاریخ نگار نامی یونان از عهد هخامن...
-
روحی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
روحی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) از شاعران عهد ازبکیه بود و در سرودن قطعه دست داشت . این قطعه از اوست :به پیر خرد گفتم ای راه دیده که چون بگذرم من از این پرخطر پل سویم دید از شفقت و گفت با من پس از فکر بسیار و چندین تأمل توجه توجه توجه توجه...
-
قطعه
لغتنامه دهخدا
قطعه . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 28000 گزی جنوب خاوری قره آغاج و 48000 گزی شمال ارابه رو تکاب به شاهین دژ. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 54 تن است . آب آن از رودخانه ٔ آیدو...
-
نان ریزه
لغتنامه دهخدا
نان ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خرده نان . نان قطعه قطعه کرده : با آنکه قانعم چو سلیمان به مهر و ماه نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم . خاقانی .بدین نان ریزه ها منگر که دارد شب برین سفره که از دریوزه ٔ عیسی است خشکاری در انبانش . خاقانی .بس مور کو...
-
راهنورد
لغتنامه دهخدا
راهنورد. [ ن َ وَ ] (نف مرکب ) رهنورد. طی کننده ٔ راه . (فرهنگ نظام ). راه پیما.رهرو. راهرو. || تیزرونده که از سرعت گویا راه را مینوردد یعنی می پیچد. (رشیدی ) : پیش میشد شریک راه نورداو بدنبال میدوید چو گرد. نظامی . || مرکب . (ناظم الاطباء) (از برهان...