کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
میانه تن
لغتنامه دهخدا
میانه تن . [ ن َ / ن ِ ت َ ] (ص مرکب ) که تن نه فربه و درشت و نه لاغر و خرد و ریز دارد: ضغبوس ؛ شتر میانه تن . (از یادداشت مؤلف ).
-
میانه حال
لغتنامه دهخدا
میانه حال . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) معتدل . (منتهی الارب ). نه این و نه آن و هیچ طرفی . (ناظم الاطباء) در تداول عوام دور از دو طرف افزونی و کمی . معتدل . نه حال افراط و نه تفریط. موسر. (یادداشت مؤلف ): اعتدال ؛ میانه حال شدن در کمیت و کیفیت . (منتهی...
-
میانه حالی
لغتنامه دهخدا
میانه حالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) صفت میانه حال . دوری از دو طرف افزونی و کمی . اعتدال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به میانه حال شود.
-
میانه خلقت
لغتنامه دهخدا
میانه خلقت . [ ن َ / ن ِ خ ِ ق َ ] (ص مرکب ) که آفرینش و اندامی میانه دارد نه درشت و بلند و نه ریز و نه کوتاه . (از یادداشت مؤلف ).
-
میانه خور
لغتنامه دهخدا
میانه خور. [ ن َ / ن ِ خوَرْ خُرْ ] (نف مرکب ) آن که در میانه می خورد.- امثال :میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندارد. (از یادداشت مؤلف...
-
میانه رو
لغتنامه دهخدا
میانه رو. [ ن َ / ن ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آن که در هیچ کاری افراط و تفریط نمی کند. (ناظم الاطباء). معتدل که نه به افراط گراید و نه به تفریط. معتدل درعقاید و اعمال . متوسطالسیر. (یادداشت مؤلف ). متوسطدر افعال و اقوال . (آنندراج ). مقتصد، میانه رو د...
-
میانه روی
لغتنامه دهخدا
میانه روی . [ ن َ / ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) حالت میانه رو. اعتدال . قصد. اقتصاد. دوری از افراط و تفریط.(یادداشت مؤلف ). اعتدال و اقتصاد و نه تفریط و افراط. میان روی و عدم اسراف . (ناظم الاطباء): اعتزام ، میانه روی گزیدن در تک و رفتار و جز آن . استقصاد...
-
میانه سال
لغتنامه دهخدا
میانه سال . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دوموی . نیم عمر. (زمخشری ). میانه سن . میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). آن که نه جوان و نه پیر است . نه پیر و نه جوان . میان جوانی و پیری . که نه جوان و نه پیر باشد. کهل . (مرد). دومویه . کهله (زن ).
-
میانه سالی
لغتنامه دهخدا
میانه سالی . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) حالت میانه سال . کهولت . کهل . دومویی . دومویگی . داشتن سنی در میان جوانی و پیری . نه جوان و نه پیر بودن . (از یادداشت مؤلف ).
-
میانه سن
لغتنامه دهخدا
میانه سن . [ ن َ / ن ِ س ِن ن / ن ] (ص مرکب ) میان سال . میانه عمر. نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). میانه سال . که نه پیر است و نه جوان .
-
میانه عمر
لغتنامه دهخدا
میانه عمر. [ ن َ / ن ِ ع ُل ْ ] (ص مرکب ) میانه سال . میانه سن . نه جوان و نه پیر. (ناظم الاطباء). میان سال . میانه سن .
-
میانه غلیان
لغتنامه دهخدا
میانه غلیان . [ ن َ / ن ِ غ َل ْ ] (اِ مرکب ) جزء چوبین از غلیان که در میان سر (سرقلیان ) و آبگیر (ته قلیان یا کوزه قلیان ) واقع شده است . (از ناظم الاطباء). قسمت چوبی خراطی شده از غلیان که از سوی بالا به سر غلیان متصل شود و از سوی پایین به کوزه ٔغلی...
-
میانه قامت
لغتنامه دهخدا
میانه قامت . [ ن َ / ن ِ م َ ] (ص مرکب ) معتدل القامه . متوسطالقامه . که قامتی میانه دارد. نه بلند و نه کوتاه .میانه بالا. میانه اندام . میانه قد. (یادداشت مؤلف ).
-
میانه قد
لغتنامه دهخدا
میانه قد. [ ن َ / ن ِ ق َ ] (ص مرکب ) میان بالا و میان قد. (ناظم الاطباء). متوسطقامت . (آنندراج ). میانه قامت . میانه بالا. معتدل القامه . (یادداشت مؤلف ). صعت . (منتهی الارب ): ترکة؛ زن میانه قد. (منتهی الارب ).
-
میانه قلیان
لغتنامه دهخدا
میانه قلیان . [ ن َ / ن ِ ق َل ْ ] (اِ مرکب ) میانه . میانه غلیان .(یادداشت مؤلف ) رجوع به میانه و میانه غلیان شود.