کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میانجی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم ع...
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
-
میانجی
لغتنامه دهخدا
میانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
میانجی کردن
لغتنامه دهخدا
میانجی کردن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) توسط نمودن و وساطت کردن . || واسطه قرار دادن . حکم کردن . (ناظم الاطباء). داور قراردادن : هر که را با کسی خصومت بود نزدیک او آمدندی تا او میانجی کردی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ازین سودمندی بود زان زیان خرد را میانجی ک...
-
میانجی گر
لغتنامه دهخدا
میانجی گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) واسطه و مصلح . (ناظم الاطباء). و رجوع به میانجی شود.
-
میانجی گری
لغتنامه دهخدا
میانجی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) وساطت . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). توسط. (یادداشت مؤلف ).- میانجی گری کردن ؛ میانجی شدن . وساطت کردن . دلالگی کردن . تورة؛دختری که میانجی گری کند میان عشاق . (منتهی الارب ).- میانجی گری نمودن ؛ وساطت نمودن و...
-
بی میانجی
لغتنامه دهخدا
بی میانجی . (ص مرکب ) (از: بی + میان + جی ) بی واسطه . (دانشنامه ٔ علائی ص 124). مقابل میانجی .
-
جستوجو در متن
-
درمیانی
لغتنامه دهخدا
درمیانی . [ دَ ] (ص نسبی ) وسطی . میانی . (ناظم الاطباء). || میانجی . (آنندراج ). میانجی و شفیع و واسطه . (از ناظم الاطباء).
-
میانگی
لغتنامه دهخدا
میانگی . (ص نسبی ، اِ) (مرکب از: میان + گی ) میانجی . واسطه . سبب . ذریعه . ذرعه . (یادداشت مؤلف ). || (حامص ) توسط. (آنندراج ) (یادداشت مؤلف ). میانجی گری . وساطت . (یادداشت مؤلف ).- میانگی کردن ؛ وساطت . میانجی گری . میانجی شدن . توسط. (یادداشت...
-
مدیاتور
لغتنامه دهخدا
مدیاتور. [ م ِ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) میانجی . واسطه . (از فرهنگ فارسی معین ).
-
تورة
لغتنامه دهخدا
تورة. [ ت َ رَ ] (ع اِ) دختری که میانجی گری کند میان عشاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تور شود.
-
حکمیت
لغتنامه دهخدا
حکمیت . [ ح َ ک َ می ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) میانجی گری در ترافع. || داوری .
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمد میانجی . متخلص به عطار. رجوع به عطار... شود.