کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مگس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مگس کش
لغتنامه دهخدا
مگس کش . [ م َ گ َک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مگس . که مگس را کشد. || (اِ مرکب ) آلتی است مرکب از دسته ای بلند که به صفحه ای چرمین یا پلاستیکی متصل است کشتن مگسها را.
-
مگس گزیده
لغتنامه دهخدا
مگس گزیده . [ م َ گ َ گ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که مگس آن را گزیده باشد. نیش زده شده بوسیله ٔ مگس : چون خربزه ٔ مگس گزیده به گر شوم از شکر بریده .نظامی .
-
مگس گیر
لغتنامه دهخدا
مگس گیر. [ م َ گ َ ] (نف مرکب ) هر چیز که مگس را می گیرد و نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). گیرنده ٔ مگس : لعاب عنکبوتان مگس گیرهمایی را نگر چون کرد نخجیر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 63).- کاغذ مگس گیر ؛ کاغذها که با ماده ٔ چسبناک آلوده به زهر یا ساده...
-
مگس گیرک
لغتنامه دهخدا
مگس گیرک . [ م َ گَس ْ رَ ] (اِ مرکب ) زرزوره .جانوری است از جنس عنکبوت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جانوری است از جنس بندپائیان و از رده ٔ عنکبوتیان که جثه اش به اندازه ٔ عنکبوت است ولی اندامهای حرکتیش از عنکبوت معمولی کوچکتر است و در خانه ها فراو...
-
مگس مرغ
لغتنامه دهخدا
مگس مرغ . [ م َ گ َ م ُ ] (اِ مرکب ) انواعی از مرغان به الوان زیبا در امریکا که ماده و نر و جوجه های آن در نیمه ٔپوست گردویی گنجند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مگس ناک
لغتنامه دهخدا
مگس ناک . [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) پُر از مگس . (ناظم الاطباء): ارض مَذَبَّة؛ زمین مگس ناک . (منتهی الارب ).
-
مگس وار
لغتنامه دهخدا
مگس وار. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند مگس . (ناظم الاطباء) : مگس وارم مران زآن تنگ شکرمسوزانم به آتش همچو عنبر.نظامی .مگس وارش از پیش شکر به جوربراندندی و بازگشتی به فور. سعدی (بوستان ).می کوفت دو کف به سر مگس وارمی رفت فغان کنان جرس وار.صاعد...
-
جستوجو در متن
-
تاجورک
لغتنامه دهخدا
تاجورک . [ تاج ْ وَ رَ ] (اِ مرکب ) مرغ مگس خوار. مگس خواره . مگس خوره . مگس خور. مگس خوار. مرغ انجیر. مرغ انجیرخوار. انجیرخواره . انجیرخوره . انجیرخور. نوعی از خانواده ٔ گنجشکان در منطقه ٔ حاره ٔ آمریکا که مگس خوار باشند. رجوع به مگس خوار شود.
-
وور زدن
لغتنامه دهخدا
وور زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ووژ زدن مگس (در تداول ). بسیار بودن مگس در جایی . وول زدن .
-
هلطوس
لغتنامه دهخدا
هلطوس . [ هَِ طَ ] (ع اِ) مگس ریزه . (از منتهی الارب ). مگس که صوت خفی دارد. (اقرب الموارد).
-
یسف
لغتنامه دهخدا
یسف . [ ی َ س َ ] (ع اِ) مگس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مگس شود.
-
شذ
لغتنامه دهخدا
شذ. [ ش َذذ ] (ع اِ) مگس سگ یا آن شذا است کعصا. (منتهی الارب ). مگس سگ . (ناظم الاطباء).
-
محظار
لغتنامه دهخدا
محظار. [ م ِ ] (ع اِ) مگس سبز. (منتهی الارب ). ذباب اخضر که مانند مگس نیزارها نیش زند. (از تاج العروس ).
-
ونیم
لغتنامه دهخدا
ونیم . [ وَ ] (ع اِ) پیخال مگس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). حدث مگس . (مهذب الاسماء). ونمه . || (مص ) پیخال انداختن مگس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ونم .
-
مذبة
لغتنامه دهخدا
مذبة. [ م ِ ذَب ْ ب َ ](ع اِ) مگس ران . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). مروحه وآنچه بدان مگس رانند. (از اقرب الموارد). آلتی که بدان مگس را بزنند و برانند از قبیل بادبزن و جز آن .