کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکوک
لغتنامه دهخدا
مکوک . [ م َ ] (اِ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. (برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. (آنندراج ) : به ل...
-
مکوک
لغتنامه دهخدا
مکوک . [ م َک ْ کو ] (ع اِ) طاس که بدان آب خورند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جامی است که بدان آشامند و سر آن تنگ وشکمش فراخ باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || وزنی بوده است معادل سه کیلجه در بغداد و کوفه و معادل پانزده رطل در...
-
جستوجو در متن
-
مکاکیک
لغتنامه دهخدا
مکاکیک . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَکّوک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکوک شود.
-
فب
لغتنامه دهخدا
فب . [ ] (اِ) وزنی معادل چهار مکوک باشد. (مفاتیح ).
-
مکیک
لغتنامه دهخدا
مکیک . [ م َ ] (اِ) به معنی مکوک . (آنندراج ). مکو و دست ابزار جولاهگان که بدان جامه بافند.(ناظم الاطباء). و رجوع به مکوک و مکو و ماکو شود.
-
مکاکی
لغتنامه دهخدا
مکاکی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مکّوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکوک شود. || ج ِ مُکّاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود.
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک . (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو...
-
لوح پا
لغتنامه دهخدا
لوح پا. [ ل َ / لُو ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پاافشار و آن دو تخته ٔ کوچک باشد که بافندگان و جولاهگان چون پای راست بر یکی افشارند نیمی از رشته ها پایین رود و چون پای چپ را بر دیگری افشارند نیم دیگر. (برهان ) : به لوح پای و به پاچال و قرقره و بکر...
-
صواع
لغتنامه دهخدا
صواع . [ ص ُ ] (ع اِ) جام . ج ، صیعان . (منتهی الارب ). || جام بزرگ که در وی آب خورند. جای آب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). || پیمانه . (منتهی الارب ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). رجوع به صاع شود.- صواع الملک ؛ قالوا نفقد صواع الملک...
-
واحد کیل
لغتنامه دهخدا
واحد کیل . [ ح ِ دِ ک َ / ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش ظرفیت اشیاء به کار میرود، رجوع به واحد ظرفیت شود. واحدهای کیل در حکومت اسلامی عبارت بوده اند از: مد، صاع ، قسط، فرق . کر. قفیز. رجوع به کلمات مزبور شود. واحدهای کیل متداو...
-
تننده
لغتنامه دهخدا
تننده . [ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (اِ) عنکبوت . غنده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). عنکبوت . (صحاح الفرس ) (زمخشری ) (منتهی الارب ). بمعنی تندو است که عنکبوت باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). تنند و تنندو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). تندو. (انجم...
-
کیلجة
لغتنامه دهخدا
کیلجة. [ ک َ/ کی ل َ ج َ ] (معرب ، اِ)کیله که پیمانه ای است مر غله و آرد و جز آن را. معرب است . ج ، کیالج ، کیالجة. (منتهی الارب ). مأخوذ از کیله ٔ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). اصمعی گوید عرب کیلجة و کیلکة و کیلقة و قیلقة گوید. (از المعرب جو...
-
سدیس
لغتنامه دهخدا
سدیس . [ س َ ] (ع اِ) شش یک . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || دندان هشت سالگی شتر. (منتهی الارب ). || اشتر هشت ساله . (غیاث اللغات ). شتر بهشت سالگی در آمده . (منتهی الارب ). || ازار شش ذرعی . (منتهی الارب ). || بچه ٔ گاو در سال چهارم سدیس و سدس ، ...
-
ماکو
لغتنامه دهخدا
ماکو. (اِ) دست افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. (برهان ). دست افزار جولاهان که ماشوره را در آن کنند و بدان جامه بافند. (آنندراج ). آلتی است آهنی جولاهگان رابه هندی آن را نال گویند. (غیاث ). مکو. (ناظم الاطباء). مکوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...