کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکو،ماکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک . (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو...
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ](اِخ ) قریه ای است در شش فرسنگ و نیمی میانه ٔ شمال ومغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به مکویه شود.
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َک ْوْ ] (ع مص ) شخولیدن یعنی بانگ کردن . (دهار). شخیوه کردن یعنی بانگی که از میان دو لب بیرون آید چون آواز سرنا. (ترجمان القرآن ). مُکاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاء شود. || (اِ) سوراخ روباه و خرگوش و مان...
-
ماکو
لغتنامه دهخدا
ماکو. (اِ) دست افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. (برهان ). دست افزار جولاهان که ماشوره را در آن کنند و بدان جامه بافند. (آنندراج ). آلتی است آهنی جولاهگان رابه هندی آن را نال گویند. (غیاث ). مکو. (ناظم الاطباء). مکوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...
-
ماکو
لغتنامه دهخدا
ماکو. (اِخ ) (حومه ٔ...) یکی از بخشهای سه گانه ٔ شهرستان ماکوست . این بخش در حومه ٔ شهرستان واقع است و مرکز بخش شهر ماکو می باشد این بخش از سه دهستان قلعه دره سی آواجیق ، قره قویون و 110 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 22420 تن سکنه دارد. ه...
-
ماکو
لغتنامه دهخدا
ماکو. (اِخ ) شهر ماکو در گوشه ٔ شمال غربی آذربایجان در دامنه ٔ کوه نوح کوچک واقع شده است و ارتفاعات و دره های حاصلخیز دارد و موقعیت جغرافیایی و نظامی آن مهم است . بنای شهر ماکو عجیب است بدین معنی که در دامنه ٔ کوهی واقع شده که قسمتی از آن ، شهر را ما...
-
ماکو
لغتنامه دهخدا
ماکو. (اِخ ) نام ولایتی است به آذربایجان که اکراد محمودی به تصرف دارند و بر آن کوه حصنی است از سنگ که معبری ندارد و اگر خواهند کسی یا چیزی را بالا کشند باید ریسمان فرو گذارند و به آن بسته بالا کشند والا محال است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ماکواز شهرست...
-
جستوجو در متن
-
مکیک
لغتنامه دهخدا
مکیک . [ م َ ] (اِ) به معنی مکوک . (آنندراج ). مکو و دست ابزار جولاهگان که بدان جامه بافند.(ناظم الاطباء). و رجوع به مکوک و مکو و ماکو شود.
-
مکوک
لغتنامه دهخدا
مکوک . [ م َ ] (اِ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. (برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. (آنندراج ) : به ل...
-
مکو
لغتنامه دهخدا
مکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. مکوک . (آنندراج ). ابزاری مر جولاهگان را که ماشوره را در میان آن نصب کرده جامه بافند و ماکو...
-
ماکو
لغتنامه دهخدا
ماکو. (اِ) دست افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. (برهان ). دست افزار جولاهان که ماشوره را در آن کنند و بدان جامه بافند. (آنندراج ). آلتی است آهنی جولاهگان رابه هندی آن را نال گویند. (غیاث ). مکو. (ناظم الاطباء). مکوک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ...