کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکلف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکلف
لغتنامه دهخدا
مکلف . [ م ُ ک َل ْ ل َ ] (ع ص ) رنج رسانیده شده . (آنندراج ). به مشقت و دشواری درافتاده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکلیف شود. || کسی که ترتیب و انجام دادن امری را پذرفتار شده و تعهد کرده باشد و تکلیف کرده شده . (ناظم الاطباء). موظف . ملزم .- مکلف س...
-
جستوجو در متن
-
مکلفة
لغتنامه دهخدا
مکلفة. [ م ُ ک َل ْ ل َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث مکلف یعنی کلف دار. (ناظم الاطباء).
-
موظف
لغتنامه دهخدا
موظف . [ م ُ وَظْ ظَ ] (ع ص ) روزمره کرده شده بر کسی . (از منتهی الارب ). وظیفه داده شده . (یادداشت مؤلف ). وظیفه کرده شده و وظیفه داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). کسی که به وی روزمره داده می شود. وظیفه خوار. (ناظم الاطباء). مقرری بگیر. آنکه از پادشاه...
-
صلاةالقصر
لغتنامه دهخدا
صلاةالقصر. [ ص َ تُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نماز شکسته . نماز کوتاه . نماز سفر. صلاة مسافر. نماز واجب که مکلف در سفر شکسته خواند. رجوع به صلاة شود.
-
ابعاط
لغتنامه دهخدا
ابعاط. [ اِ ] (ع مص ) گریختن . || از حد درگذشتن و غلو کردن در نادانی و کار زشت . || لایعنی گفتن . || مکلف شدن کسی بدانچه بالای طاقت اوست . || دور رفتن ستور بچرا.
-
قانون گو
لغتنامه دهخدا
قانون گو. (نف مرکب ) صاحب منصبی که مکلف باشد به نوشتن و تصریح کردن قواعد سلطنت و نیز صاحب منصب در هر ناحیه ای که آشنا باشد به قواعد و عادات و رسوم و طبیعت و محصولات آن ناحیه . (ناظم الاطباء).
-
استیجاری
لغتنامه دهخدا
استیجاری . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به استیجار. - نماز، روزه ، حج ّ استیجاری ؛ نماز یا روزه یا حجی که شخص مکلف به جا نیاورده و پس از مرگ او با پرداخت وجهی شخصی را اجیرکنند تا فرایض مزبوره را از جانب میت بگزارد.
-
حاکم
لغتنامه دهخدا
حاکم . [ ک ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حکم . داور. قاضی . دیّان . لزام . فتاح . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). فیصل . راعی . (منتهی الارب ). لزم . حکم . (اصطلاح فقه ) آنکه اهلیت فتوی و قضاوت بین اشخاص دارد : وی چون حاکم است که در کارها رجوع به او کنند. (تا...
-
واجب مخیر
لغتنامه دهخدا
واجب مخیر. [ ج ِ ب ِ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) واجب مخیر در مقابل واجب معین است و آن چیزی است که به امر واحد مبهمی از امور مبهم تعلق گیرد که فعل مکلف آن را معین میکند نه قول وی و این مذهب فقهاست . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 1447). وجوب ...
-
آفاقی
لغتنامه دهخدا
آفاقی . (ص نسبی ) منسوب به آفاق .- سیر آفاقی ؛ در اصطلاح صوفیه و ارباب سلوک ، دیدن جهان . سیر در بیرون نفس . مقابل سیر انفسی وخارجی . متخذ از این آیت قرآن : سنریهم آیاتنا فی الاَّفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق ّ. (53/41).|| (اصطلاح فقه ) افق...
-
صغر سن
لغتنامه دهخدا
صغر سن . [ ص ِ غ َ رِ س ِن ن ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خردی عمر و خردسالی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).- صغر سن گرفتن ؛ در تداول عامه ٔ امروز گرفتن حکم از مراجع رسمی قضائی است مبتنی بر اینکه سن شخص از میزانی که در شناسنامه ٔ او قید گردیده بفلان مقدا...
-
متاجر
لغتنامه دهخدا
متاجر. [ م َ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ مَتجِرَة. (اقرب الموارد). ج ِ متجر و متجرة، محلهای تجارت . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به متجرة شود. || تجارتها. (فرهنگ فارسی معین ). || امتعه و اموال و اجناس و مال التجارة. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) ج ِمتجر، از ...
-
ابوکالنجار
لغتنامه دهخدا
ابوکالنجار. [ اَ ل ِ ] (اِخ ) انوشیروان بن منوچهربن قابوس . او قائم مقام پدر شد و نسبت به سلطان مسعود غزنوی اظهار اطاعت و انقیاد نمود اما در وقتی که سلطان بحدود جرجان رسید ابوکالنجار بتکلیفات مالایطاق مکلف شد. بنابر آن جرجان را بازگذاشته در بعض قلاع ...
-
واجب موسع
لغتنامه دهخدا
واجب موسع. [ج ِ ب ِ م ُ وَس ْ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب به اعتبار وقت آن دو قسم است : واجب مضیق و واجب موسع. اگر زمان واجب زائد بر آن باشد واجب موسع نامیده میشود و زمان آن را ظرف مینامند مانند نماز ظهر که وقتشان از ظهر است تا غروب . (از کشاف...