کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکرة
لغتنامه دهخدا
مکرة. [ م َ رَ ] (ع اِ) گیاهی است تیره رنگ . ج ، مَکر و مُکور. || اسپست تباه شده . || ساق آگنده گوشت زیبا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غوره ٔ خرمای سخت نزدیک به رطب رسیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
-
مکرة
لغتنامه دهخدا
مکرة. [ م َ ک َ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ماکر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماکر شود.
-
واژههای مشابه
-
مکره
لغتنامه دهخدا
مکره . [ م َ رَه ْ ] (ع اِ) مکروه و در حدیث عباده است : «بایعت رسول اﷲ صلعم علی المنشط و المکره »؛ یعنی المحبوب والمکروه . (از ذیل اقرب الموارد).
-
مکره
لغتنامه دهخدا
مکره . [ م ُ رَه ْ ] (ع ص )به کره به کاری داشته . به اکراه داشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه او را به کاری واداشته اند که ناپسند دارد آن را. (از اقرب الموارد) : مکره به گه بخل تو باشی و نه مطواع مطواع گه جودتو باشی و نه مکره . منوچهری (دیوان ...
-
مکره
لغتنامه دهخدا
مکره . [ م ُ رِه ْ ] (ع ص ) وادار کننده کسی را برکاری که ناپسند می دارد آن را. (از اقرب الموارد). || ناپسند و دارای کراهت . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مکر
لغتنامه دهخدا
مکر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَکرَة.(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکرة شود.
-
مکرهی
لغتنامه دهخدا
مکرهی . [ م ُ رَ ] (حامص ) مُکْرَه بودن . حالت و چگونگی مُکْرَه : آنچنان خوش کس رود در مکرهی کس چنان رقصان رود در گمرهی . مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 238).و رجوع به مُکْرَه و مکرهاً شود.
-
مکور
لغتنامه دهخدا
مکور. [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مکر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ مکر، به معنی فریب . (آنندراج ). و رجوع به مکر شود. || ج ِ مکرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مکرة شود. || انواع درخت مانند رُغل و جز آن . || مکورالاغصان ؛ درخ...
-
دلچرک
لغتنامه دهخدا
دلچرک .[ دِ چ ِ ] (ص مرکب ) دلچرکین . در تداول عامه ، مکره بودن از چیزی . که چیزی را ناپسند و ناخوشایند و مکروه دارد. رجوع به دلچرکین و فرهنگ لغات عامیانه شود.
-
متمکر
لغتنامه دهخدا
متمکر. [ م ُ ت َ م َک ْ ک ِ ] (ع ص ) رنگ کرده با گل سرخ و گیاه مکرة. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به ممتکر شود.
-
مکرهاً
لغتنامه دهخدا
مکرهاً. [ م ُ رَ هَن ْ ] (ع ق ) به اکراه . کرهاً. باکراهت : مکرهاً لابطلا، در پیش رفت و گفت مرا شبان به نزدیک تو فرستاد. (مرزبان نامه ). و رجوع به مُکرَه شود.
-
غزغزة
لغتنامه دهخدا
غزغزة. [ غ َ غ َزَ ] (ع مص ) با کنج دهان خوردن بی اشتهای نفس چنانکه گوئی بدان مکره است . غزغز، اکل بشدقه من غیر شهوة کأنه مکره علیه . (اقرب الموارد). || سوراخ کردن به ضربت . نیش زدن : اخذ سکیناً و غزغز فی رجلیه . || متأثر کردن و سوزاندن زبان . متأ...
-
مطواع
لغتنامه دهخدا
مطواع . [ م ِطْ ] (ع ص ) فرمانبردار. (منتهی الارب ) (دهار) (آنندراج ). فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مطواعة. مطیع. (اقرب الموارد). بسیار فرمانبردار. سخت مطیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک بنده ٔ مطواع به از سیصد فرزندکاین مرگ پدر خواهد و آن ...