کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکرب
لغتنامه دهخدا
مکرب . [ م ِ رَ ] (ع اِ) هرچیزی که بدان زمین را جهت کشت شیار کنند. (ناظم الاطباء). ابزار شیار کردن زمین . (از ذیل اقرب الموارد).
-
مکرب
لغتنامه دهخدا
مکرب . [ م ُ رَ ] (ع ص ) بند اندام پر از پی . (منتهی الارب )(آنندراج ). مفصل اندام پر و ممتلی از پی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت و درشت و استوار از حبل و بنا و مفصل و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت و استوار از ریسمان و از بنا و ...
-
مکرب
لغتنامه دهخدا
مکرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) شتاب و گویند جاء مکرباً؛ ای مسرعاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
استواربند
لغتنامه دهخدا
استواربند. [ اُ ت ُ ب َ ] (اِ مرکب ) ربط. هرچه دو چیز را بهم پیوند دهد. مُکرب . (منتهی الارب ).
-
مکربات
لغتنامه دهخدا
مکربات . [ م ُ رَ ] (ع ص ) شترانی که در شدت سرما آنها را نزدیک در خانه ها آورند تا از گرمی دود گرم گردند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکرب شود.
-
زبالة
لغتنامه دهخدا
زبالة. [ زُ ل َ ] (اِخ ) ابن حباب بن مکرب بن عملیق است که بگفته ٔ ابن خردادبه زباله میان بغداد و مدینه منسوب بدوست . (تاج العروس ).
-
خصی الدیک
لغتنامه دهخدا
خصی الدیک . [ خ ُ / خ ِ صِدْدی ] (ع اِ مرکب ) حب البان است و مؤلف تذکره گوید: غیر اوست و آن گیاه شبیه بعنب الثعلب و طولانی و دانه ٔاو بقدر آلوبالو و سفید و در دوم گرم و خشک و مسهل بلغم لزج و محلل ریاح و ضماد او جهت تحلیل صلابات و مفاصل نافع و مصدع و...
-
شتابنده
لغتنامه دهخدا
شتابنده . [ ش ِ ب َ دَ / دِ] (نف ) شتاب کننده . عجله کننده . آدم دستپاچه . بی صبر. بی آرام . عجول . (ناظم الاطباء). تعجیل کننده . حثیث . (ترجمان القرآن ). سَریع. (دهار). طَحور. (منتهی الارب ). عَجول . (ترجمان القرآن ). عَجیل . (منتهی الارب ). مُکتِع....
-
زبالة
لغتنامه دهخدا
زبالة. [ زُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). از ضواحی مدینه است و این سخن رجاجی است . و ابن خردادبه گوید: مسافت میان بغداد و مدینه را زباله نام داده اند نسبت به زباله بن حباب بن مکرب بن عملیق . و ابن کلبی گوید: نسبت به زباله دختر مسعود از عما...
-
اسدالعدس
لغتنامه دهخدا
اسدالعدس . [ اَ س َ دُل ْ ع َ دَ ] (ع اِ مرکب ) جعفلیل . جعفیل . اوروبنقی . اوروبنخی . هالوک . خانق الکرسنه . گیاهی است شبیه به گیاه عدس و آن را نوعی از طراثیث دانسته اند، برگش مزغب و بالزوجت و گلش سفیدو زرد شبیه بگل لبلاب و بسیار از آن کوچکتر و ساقش...
-
حب الکلی
لغتنامه دهخدا
حب الکلی . [ ح َب ْ بُل ْ ک ُ لا ] (ع اِ مرکب ) صلوان . اُم ّکلب . خرنوب الخنزیر. اناغورس . ثمره ٔ اناغورس یعنی میوه ٔ خرنوب الخنزیر. صاحب تحفه گوید: بار نبات اناغورس است و آن مذکورشد و این شبیه است به گرده ٔ کوچکی از باقلی بزرگتر و مایل به طول و در ...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ رُ / اَ رُزز / اُ / اُ رُ / اُ رُزز ] (ع اِ) آرز. رُزّ. آرُز. برنج . دانه ٔ معروف . (منتهی الأرب ). برنج . (مهذب الاسماء) (غیاث ) (نصاب ). کرنج . (مؤید الفضلاء). و فی شرح الفصیح للمرزوقی ، الأترج ، فارسی معرب ، قال و قیل ان الارز کذلک . ...
-
نعل
لغتنامه دهخدا
نعل . [ ن َ ] (ع اِ) پساهنگ و بشک و آهنی که برکف سم ستور میخ کنند تا سوده نگردد. (ناظم الاطباء).آنچه بدان سم ستور را از سودگی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) : ز آواز گردان بتوفید کوه زمین شد ز نعل ستوران ستوه . فردوسی .هم...
-
اسقیل
لغتنامه دهخدا
اسقیل . [ اِ ] (معرب ، اِ) هو بصل الفار سمی بذلک لانه یقتل الفار و هو حِرّیف قوی ... و منه جنس سمی قتال و ظن ّبعضهم انه البلبوس لأدنی علاقة وجدها فیه و قد اخطاء. (مقاله ٔ 2 از کتاب 2 قانون ابوعلی سینا ص 156 س 8). بصل الفار است ، بپارسی پیاز موش گوین...