کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکرانی
لغتنامه دهخدا
مکرانی . [ م ُ / م ُ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به مکران از بلاد کرمان .(از انساب سمعانی ) : کار مکران راست شد و حسن سپاهانی باز آمد با حملهای مکران و قصدار و رسولی مکرانی با وی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 243). آنچه نهادنی ، بود بنهادند و مکرانیان را با...
-
جستوجو در متن
-
کپچ
لغتنامه دهخدا
کپچ . [ ک ُ ] (اِخ ) اصل آن کوچ یا کُفچ که عربان قُفص خوانند و از طوایف بلوچ بوده اند و در یکی از کتیبه های میخی لفظ آکوپاچیه دیده شده است بمعنی کوه نشین و محتمل است همین طایفه ٔ قفص باشد. (سبک شناسی ج 1 ص 67). در تاریخ بیهقی (چ فیاض ص 244) این کلمه ...
-
ناطق
لغتنامه دهخدا
ناطق . [ طِ ] (اِخ ) گل محمدخان مکرانی . به روایت مؤلف شمع انجمن از دیار خود به هندوستان مهاجرت کرده و در لکهنو اقامت گزیده و به سال 1264 هَ . ق . درگذشته است . او راست :ناطق ابنای روزگار کرندخود بنه گوش بر فسانه ٔ خویش . *به دل مرده نبخشید حیات آب ...
-
بسته رحم
لغتنامه دهخدا
بسته رحم . [ ب َت َ / ت ِ رَ ح ِ ] (ص مرکب ) زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه خوانند. (برهان ). یعنی عورتی عقیمه . آنکه از زادن باز مانده بود. (شرفنامه ٔ منیری ). عقیم . (رشیدی ). کنایه از عقیم و نازاد. (آنندراج ) (مجموعه مترادفات ص 2...
-
حاجب
لغتنامه دهخدا
حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) جامه دار یارق تغمش ، یکی از حاجبان و سالاران سلطان مسعود بوده است ، و پس از یک رویه شدن کار هرات ، مسعود او را با سپاهی ، برای سرکوبی عیسی معدان والی مکران ، و صافی کردن آن ولایت و گذاشتن بوالعسکر برادر عیسی ، را در آنجا، بمکران...
-
هزیمت
لغتنامه دهخدا
هزیمت . [ هََ م َ ] (ع اِمص ) هزیمة. گریز به هنگام شکست . گریز. فرار. گریز از دشمن و خطر شکست . ضد فتح : هزیمت به هنگام بهتر که جنگ چو تنها شدم نیست جای درنگ . فردوسی .در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سُرُب ؟ ناصرخسرو...
-
کنده
لغتنامه دهخدا
کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) صفت مفعولی از «کندن » (حفر کردن . برآوردن خاک زمین را چنانکه گودالی یا دخمه ای یا خانه ای و مانند آن آماده گردد) : و آنجا [ به سمنگان در خراسان ] کوههاست از سنگ سپید چون رخام ، و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوش...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...