کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکثار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مکثار
لغتنامه دهخدا
مکثار. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارگوی . (مهذب الاسماء). بسیارسخن . مِکثیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث ).پرگو و بسیارسخن . (ناظم الاطباء). پرسخن . بسیارگو. پرگو. پرچانه . روده دراز. پرروده . (یادداشت به خط مرحوم ...
-
جستوجو در متن
-
مکثاری
لغتنامه دهخدا
مکثاری . [ م ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی مکثار. پرگویی : مؤلف این حکایات را به مکثاری نسبت ندهند. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به مکثار شود.
-
ذرذار
لغتنامه دهخدا
ذرذار. [ ذَ ] (ع ص ) بسیارگوی . پرگوی . مکثار. || (اِخ ) لقب مردی .
-
نفریج
لغتنامه دهخدا
نفریج . [ ن ِ ] (ع ص ) بسیارگوی یاوه درای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پرحرف یاوه گوی . (ناظم الاطباء). مکثار. (از اقرب الموارد). مهذار مکثار. (متن اللغة).
-
صلنقاء
لغتنامه دهخدا
صلنقاء. [ ص َ ل َ ] (ع ص ) مکثار. (اقرب الموارد). بسیارگوی . رجوع به صلنقی شود.
-
ربذانی
لغتنامه دهخدا
ربذانی . [ رَ ب َ ] (ع ص ) بسیار بیهوده گوی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مهذار. مکثار. (اقرب الموارد).
-
بجق
لغتنامه دهخدا
بجق . [ ] (ع مص ) پرگوئی کردن . پرحرفی . (از دزی ج 1 ص 51). مکثار بودن . پرچانه بودن .
-
پرچانه
لغتنامه دهخدا
پرچانه . [پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرگوی . پررودَه . پُرگو. پرنَفَس . روده دراز. مکثار. پرسخن . بسیارگوی . بسیارسخن .
-
مرباذ
لغتنامه دهخدا
مرباذ. [م ِ ] (ع ص ) مهذار. مکثار. (متن اللغة) (اقرب الموارد). بسیار بیهوده گوی . (منتهی الارب ). پرگوی بیهوده گوی .
-
پرروده
لغتنامه دهخدا
پرروده . [ پ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، پرگوی . بسیارگوی . پرسخن . ثَرّ. ثَرّه . مِکثار. پرچانه . روده دراز. بسیارسخن . پرحرف . درازنفس .
-
فراخ سخن
لغتنامه دهخدا
فراخ سخن . [ف َ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) پرگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ).بسیارگوی . مکثار. (یادداشت بخط مؤلف ) : گرچه برحق بود فراخ سخن حمل دعویش بر محال کنند.سعدی .
-
درازنفس
لغتنامه دهخدا
درازنفس . [ دِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه نفسی دراز دارد. || کنایه از پرگوی و پرحرف . (برهان ). بسیار حرف زن . (لغت محلی شوشتر خطی ). پرگو. بسیارسخن . روده دراز. پرروده . پرچانه . وراج . مکثار.
-
مبق
لغتنامه دهخدا
مبق . [ م ِ ب َق ق ] (ع ص ) (از «ب ق ق »)مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).مرد پرگوی . (ناظم الاطباء). مِکثار. (محیطالمحیط).
-
بسگوی
لغتنامه دهخدا
بسگوی . [ ب َ ] (نف مرکب ) یاوه گوی و پرحرف و آنکه سخن را به درازا می انجاماند. (ناظم الاطباء). بسیارگو و پرگو. (آنندراج ). مِکثار. رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 و بسیارگوی شود.